عروسک ها بهترین دوستم بودند،بعد از دیدن انیمیشن اسباب بازی ها همیشه فکر میکردم عروسک ها حرف میزنند و منتظرند تا ما از خانه بیرون برویم تا مهمانی شان را شروع کنند
چند باری هم التماسشان کردم تا با من حرف بزنند..اما هربار،چیزی به من نمیگفتند.
خرسی با نمک و کوچک داشتم،وقت هایی که از خانه بیرون میرفتم او غمگین بود،وقت هایی هم که برمیگشتم لبخند میزد..این حقیقت داشت!
اما من اینگونه خود را گول میزدم
بابا همیشه میگفت:
-شبا که همه خوابن،عروسکا بامن حرف میزنن
من حرفش را باور میکروم و هرشب در انتظار اینکه عروسکی با من حرف بزند در انتظار به خواب میرفتم.
همیشه فلش را به بابا میدادم تا از ببرد کافینت و کارتون بریزد.
بعضی از عروسک ها ،با اندامی جالب..سوژه ی خنده من بودند!
به آنان السا،پرنسس صوفیا و انیمیشن باربی ها علاقه ی به شدت زیادی داشتم
من تیپ و لباسِ باربی ها را خیلی دوست داشتم
آنقدر که انیمیشن باربی هارا تماشا میکردم،به رقصیدنشان علاقهمند شده بودم و هرروز از روی آنها تقلید میکردم تا یک پرنسس زیبا شوم
میدونم کسی با رقصیدن پرنسس نمیشه😂.
سیندرلا زیاد میدیدم؛یادش بخیر!خیلی وقت است فراموشش کرده ام
مدت ها بود که سینمایی پنج انگشتی را تماشا میکردم و به وجود آدم های کوچک باور داشتم
سفید برفی را هم دوست داشتم
ولی سفید برفی،آنجور که باید سفید نبود!😂
ولی من رالف خرابکار را بیشتر از همه ترجیح میدهم
خلاصه تمام زندگی ام به کارتون متصل بود،شعر میخواندم و میرقصیدم..نقاشی میکشیدم و در صدای قهقه هایم غرق میشدم و دوست پیدا میکردم.عاشق آرایش کردن و لاک زدن بودم و در دنیای شیرین و صورتی کوچکم زیستم.
وسط کتاب داستان شنل قرمزی غوطه ور میشدم و مدام قیچی به دست موهایم را به نابودی میکشاندم.
من حرفه ای بودم؛در خرابکاری،درباز کردن رمز گوشی و در پیدا کردنِ وسیله آرایشی ای که از دست من قایم کرده اند.
من عجیبه بودم و حال،در دریایی از نگفته هایم غرق شده ام
در موسیقی شناور و نوشته هایم را در آغوش میگیرم
قسمت دوم هم منتشر شد
میدونم که مثل قسمت اول قشنگ نبود ولی خب../:
اگه مایل باشید قسمت سوم هم بزارم؟
ممنون که تا اینجا همراهیم کردین
_پونه فلاح