صادق
صادق
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

از مجتبی کاشانی...


دانشجو که بودم زندگی مثل الان نمُرده بود... دنبال رسیدنها بودم، رسیدن به چیزهایی که هیچکدامش پول و زندگی و... نبود. حالا به خیلی از آن خواستن ها رسیده ام. ولی احساس میکنم باید دنبال چیزهای جدید باشم... همیشه این شعر را میخواندم، یعنی اگر نخوانده بودم، حالا آن آدم شکست خورده نرسیده و درراه مانده بودم... خوشحالم که رسیدم.... از رسیدن خوشحالم، از جایی که هستم ناراضی... اینهم همان شعر:


هیچ کس منتظر خواب تو نیست که به پایان برسد

لحظه ها می آیند، سال ها می گذرند

و تو در قرن خودت می خوابی

ما از این قرن نخواهیم گذشت/ ما از این قرن نخواهیم گریخت

با قطاری که کسان دگری ساخته اند!

هیچ پروازی نیست برساند ما را به قطار دو هزار/ و به قرن دگران

مگر انگیزه و عشق/ مگر اندیشه و علم/ مگر آیینه و صلح و تقلا و تلاش

قرن ها گرچه طلبکار جهان ایم ولی/ ما بدهکار جهان ایم

در این قرن چه باید بکنیم؟

هیچ کس گاری ما را به قطاری تبدیل نکرد

هیچ کس ذوق و اندیشه پرواز نداشت

هیچ کس از سر عبرت به جهان خیره نشد

هیچ کس از سفری تحفه و سوغات نداشت!

من در این حیران ام/ که چرا قافله علم از این جا نگذشت؟

یا اگر آمد و رفت/ پدران ام سرگرم چه کاری بودند؟

بر سر قافله سالار چه رفت؟/ و اگر همراه این قافله گشتند گهی

برنگشتند چرا؟/ ما چه کردیم برای دگران؟

و چرا از خم این چنبره بیرون نشدیم؟

نازنین!/ زندگی ساعت دیواری نیست/ که اگر هم خوابید

بتوانی آن را تنظیم کنی، کوک کنی، برسانی خود را به زمان دگران

کامیابی صدفی نیست که آن را موجی، بکشد تا ساحل و در او مرواریدی باشد غلطان، نایاب

هیچ صیاد زبردستی نیز/ باز بی تور و تقلا حتا

ماهی کوچکی از دریایي صید نکرد/ بخت از آن کسی است

که به کشتی برود و به دریا بزند

دل به امواج خطر بسپارد/ و بخواهد چیزی را کشف کند

و بداند که جهان، پر از آیات خداست!/ بشنود شعر خداوندی را در کار جهان

و ببندد کمرش را با عزم/ و نمازش را در مزرعه، در کارگهی بگزارد

و مناجات کند با کارش/ و در اندیشه یک مسئله خوابش ببرد

و کتابش را بگذارد در زیر سرش/ و ببیند در خواب، حل یک مسئله را

باز با شادی درگیری یک مسئله بیدار شود

خوش به حال آن سیب، خوش به حال نیوتن!

مجتبی کاشانیقطار عمرویرگولنوشتن
?دانشجوی کارشناسی ارشد مهندسی تجارت الکترونیک ?
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید