به نام خداوند بخشنده مهربان
روزی دوستی از عشق نافرجامش برایم میگفت و گاهی نیز قطره اشکی از چشمانش جاری می شد. او رفت و مرا در غم خود واگذاشت. مدتی بعد هم به سبب بیماری صعب العلاجی از دنیا رفت.
شبی به یاد او خلوت گزیده بودم و خیالش را از سر می گذراندم. به حالی بودم که جمجمه ام مثل حال از کاه انباشه نبود و میشد از آن سَر توقع جوشیدن داشت؛ قلم به دست گرفتم و متن پر ایراد زیر را نوشتم.
ای که از خانه ی تنهایی من می گذری
نگهت کشت مرا عشوه کنان میگذری؟!
شوکران جامِ فراغت تن و جانم بِگذاخت
من عزا دارم و تو رقص کنان میگذری؟!
دل بی رحم تو سنگی است که بر گور من است
سنگدل ، نگهی کن تو مرا ، مست و خرام میگذری؟!
نظرم گفت برو پیش برش مهر بِورز
سوزِه دل گفت مرو از ، جور و جفا میگذری؟!
گرچه دورم ز تو و خانه من تاریک است
ناگهان نور جهید فاتحه خوان میگذری؟!
من همان بِهْ که به هجران تو آواره شوم
تا مگر راهی گزینم که از آن میگذری
مانی از بهر چه شیدا و هوا خواه شدی؟
تو که از کار جهان نغمه کنان میگذری