ویرگول
ورودثبت نام
Dr.saeba
Dr.saeba
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

اولین داستان بلند saeba

ما بین تموم شلوغی ها و درس خوندنا و مسئولیت هایی که بهم محول شده یهو یه روز وقتی از خستگی به پلی لیست آهنگام پناه بردم تو مغزم یه جرقه زده شد.یه ایده ی خام از یه داستان تقریبا تخیلی ایده ای که به نظرم شاید خیلی جدید و بکر بود و از اون روز من دائما دارم با شخصیتاش زندگی می کنم و با تخیلاتم پرورششون میدم.دائما نوشته هامو تغییر میدم و سعی میکنم فضا سازیش رو بهتر کنم.

حس می کنم بعد از مدت ها برای زندگیم یه هدف درست و حسابی پیدا کردم و هر لحظه که بتونم روی کاغذای روی میزم یا توی نوت گوشیم یا حتی سیود مسیج تلگرامم مینویسم...

ولی واقعا بعضی جاها به بن بست میخورم.نمی دونم چطور شخصیت هام رو طراحی کنم.کدوم ویژگی هاشون باید بولد بشه و چطور خط داستانی رو پیوسته و منسجم پیش ببرم...بعضی وقتا واقعا کم میارم و بیخیالش میشم...ولی مگه این هدفی نیست که سالها منتظرش بودم؟چرا ازش دل سرد میشم؟

واقعا نمیدونم...

داستانصبا نوشتداستان تخیلیفانتزیساعت 23
من از بین تموم دردا به خودم پناه آوردم:)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید