وقتی چند روز پیش در یک جلسه از عصردیدنی مشهد برای اولین بار با مفهوم تئوری انتخاب ویلیام گلاسر آشنا شدم، فکر نمیکردم این نظریه انقدر بهم نزدیک باشه. اما کمکم که در موردش بیشتر خوندم و شنیدم، فهمیدم بخش زیادی از سردرگمیهایی که توی خودم، رابطههام و تصمیمهام داشتم، یه اسم مشخص دارن: نداشتن آگاهی از انتخابهام.
و حالا، میخوام یه روایت کاملتر از مواجهه شخصی خودم با تئوری انتخاب ویلیام گلاسر رو باهاتون به اشتراک بذارم. ممنون که تا پایان همراهیم میکنید.

گلاسر میگه چیزی که ما بهش میگیم «رفتار»، فقط یه عمل فیزیکی نیست. بلکه یه پکیج کامل از چهار بخش بههمپیوستهست:
مثلاً وقتی از یه گفتوگو فرار میکنیم، شاید در ظاهر فقط داریم «سکوت» میکنیم، اما توی ذهنمون داریم حرفهایی رو بالا و پایین میکنیم، از درون میلرزیم و قلبمون تند میزنه. همه اینا با هم «رفتار کلی» ما رو میسازن.
وقتی فهمیدم فقط بر فکر و عملم کنترل دارم، نه احساس و بدنم، فهمیدم که باید از همین دوتا شروع کنم. از تغییر زاویه فکرم. از انتخاب عکسالعملهای جدید.
شاید شما هم مثل من فکر میکنید اگه یه چیزی رو با چشم ببینید، دیگه قطعاً قطعی هست. اما گلاسر میگه ما دنیا رو همونطوری که هست نمیبینیم؛ همونطوری که هستیم میبینیم.
ما با یه فیلتر ذهنی به اسم «Total Knowledge Filter» دنیا رو غربال میکنیم. یعنی فقط چیزهایی رو که قبلاً تجربه کردیم، یاد گرفتیم یا باور داریم، وارد ذهنمون میشن. بعدش از یه فیلتر دیگه به نام «Valuing Filter» میگذرن که بهمون میگه چیزی که دیدیم خوبه، بده یا بیتفاوته.
این یعنی ممکنه من از یه اتفاق برداشت منفی داشته باشم، ولی شما همون اتفاق رو خیلی عادی ببینید.
از وقتی با این موضوع آشنا شدم، خیلی راحتتر تونستم توی رابطههام تفاوت برداشتها رو تحمل کنم. چون فهمیدم ادراکها، نه درستن و نه غلط؛ فقط متفاوته.
گلاسر یه اصطلاح خیلی جالب به اسم Comparing Place داره. اونجا جاییه که توی ذهنت مدام دنیای واقعی رو با دنیای ایدهآلمون مقایسه میکنیم. مثلاً توی ذهنم یه تصویر کامل از «همسر ایدهآل» دارم؛ وقتی چیزی که تجربه میکنم با اون تصویر فاصله داشته باشه، بیدلیل احساس ناراحتی یا ناکامی پیدا میکنم.
توی کار، رابطه، حتی تفریح... هر جا که این ترازوی ذهنی بههم میریزه، یه اخطار روانی بهم میرسه.
و اون اخطار میگه: «یه چیزی اینجا با خواستههات نمیخونه، یه تغییری لازمه.»
یکی از مهمترین مفاهیمی که توی تئوری انتخاب دیدم، مرکز کنترل بود. اگه کنترل زندگیمون دست «بیرون» باشه، همیشه دیگران رو مقصر میدونیم، همیشه قربانی شرایط هستیم. ولی اگه کنترل «درون» باشه، قبول میکنیم که خیلی وقتها خومون هم در اون اتفاق نقش داشتیم.
یادمه یه مدتی توی محل کارم احساس بیارزشی میکردم. فکرم این بود که «مدیرم درکم نمیکنه». اما وقتی برگشتم به اصول گلاسر، دیدم شاید خودم هم اونقدر که باید نیاز به احترام رو مطرح نکردم. از اون روز تصمیم گرفتم مسئولیت حسهام رو بیشتر به عهده بگیرم.
ما معمولاً فکر میکنیم اگه طرف مقابلمون رو تغییر بدیم، همهچی حل میشه. اما تئوری انتخاب با یه جملهی ساده همهی این رؤیاها رو خط میزنه:
«تنها کسی که میتونی کنترلش کنی، خودتی.»
شاید اولش سخت باشه، ولی در بلندمدت این طرز فکر، خیلی سبکترمون میکنه. چون بهجای درگیری با بقیه، تمرکزمون رو روی خودمون میذاریم.
و مهمتر از همه، وقتی این رو بپذیریم، خودمون رو از قربانی بودن درمیاریم. تبدیل میشیم به کسی که دوباره میتونه انتخاب کنه.
توی بخشهای قبلی گفتم که ما دو دسته عادت ارتباطی داریم: وصلکنندهها و قطعکنندهها.
یه روز نشستم و دیدم چقدر از زندگی ام صرف شکایت، کنترل و تهدید شده؛ حتی با نیت خوب.
از اون موقع به بعد تصمیم گرفتم تمرین کنم: بیشتر گوش بدم، کمتر قضاوت کنم و اعتماد بسازم.
هنوز کامل نشدهام، ولی مسیر رو بلدم و همین مهمترین دستاورد این آشنایی برای منه.

یکی از چیزهایی که توی تئوری انتخاب ویلیام گلاسر خیلی توجهم رو جلب کرد، این بود که گفت: «همه رفتارهای ما، یه دلیل دارن و اون دلیل، چیزی نیست جز پنج نیاز اساسی» بر اساس این نظریه رفتارهای ما بهطور مستقیم از پنج نیاز اساسی و ژنتیکی انسان سرچشمه میگیرن.
شناخت این نیازها کمک میکنه بفهمیم چرا گاهی حالمون خوبه و چرا گاهی دچار تنش یا ناکامی میشیم. این نیازها توی وجود همهمون هست، حتی اگه خودمون حواسمون بهش نباشه:
۱. بقا (Survival)
شامل نیازهای فیزیولوژیکی مثل غذا، آب، سرپناه، خواب، بهداشت، امنیت و مراقبت از سلامت بدنه.
وقتی احساس خطر، ناامنی یا کمبود منابع میکنیم، این نیاز فعال میشه.
۲. عشق و تعلق (Love & Belonging)
نیاز به ارتباط عاطفی، صمیمیت، دوست داشتن و دوست داشته شدن.
شامل رابطه با خانواده، دوستان، شریک عاطفی و حتی تعلق به یک گروه اجتماعی.
گلاسر میگه مهمترین نیاز روانی انسان همینه، چون بقیه نیازها از طریق رابطه معنا پیدا میکنن.
۳. قدرت (Power)
نیاز به احساس ارزشمندی، موفقیت، مورد احترام بودن، توانایی تأثیرگذاری و بهجا گذاشتن اثر.
وقتی نیاز به دیدهشدن یا اثبات خودمون به دیگران داریم، این نیاز در حال فعاله.
۴. آزادی (Freedom)
نیاز به استقلال، اختیار داشتن، خودمختاری در تصمیمگیری و تجربه حس رهایی.
اگه احساس کنیم گیر افتادیم یا تحت اجباریم، این نیاز برآورده نشده باقی میمونه و باعث ناراحتی میشه.
۵. تفریح (Fun)
نیاز به لذت، بازی، خنده، شوخطبعی و یادگیری.
گلاسر معتقده یادگیری واقعی باید همراه با حس تفریح باشه، چون این نیاز، موتور انگیزهی درونی ماست.
اگه تا اینجا همراه من بودید، خوشحال میشم شما هم بگید:
🔸 توی رابطههاتون بیشتر از کدوم عادتها استفاده میکنید؟
🔸 تا حالا با دنیای کیفیتون آشنا شدید؟ چی توشه؟
🔸 چه زمانی حس کردید باید از کنترل بیرونی فاصله بگیرید؟
برام بنویسد، چون مطمئنم تجربهی شما هم میتونه الهامبخش یکی دیگه باشه.
و اگه این نوشته براتون مفید بود، لطفاً لایک کنید یا با یکی که فکر میکنید نیاز داره، به اشتراک بذارید.
زندگی، انتخابه. حتی وقتی فکر میکنیم انتخابی در کار نیست.
منابع انگلیسی:
https://www.lightingwaytherapy.com.sg/post/ctrt-mental-health-resources
https://jasminhawkins.weebly.com/choice-theory.html
https://www.brighterstridesaba.com/blog/what-is-choice-theory/
https://wglasser.com/what-is-choice-theory/