ویرگول
ورودثبت نام
saeed moshkbiz
saeed moshkbiz
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

تاب بازی...

یادمه یکی از دوستای قدیمی بابام توی حیاط بزرگ خونه‌شون تاب داشتن، سه‌تا تاب ردیف بود کنار هم.

وضعیت مالیشون واقعا خیلی بهتر از ما بود.


چند سال گذشت و بزرگتر شدم، فهمیدم خیلی ماجراها پشت تمام فکرایی که توی سر داشتم می‌گذشت؛

اگه بخوام حقیقت و بگم، متوجه شدم که پدر خانواده آدم خیلی شریفی بود که از راه قاچاق به اون سر و وضع رسیده بود؛ ولی بابای ما نه، خانواده ما چند سال بود که اجاره نشین و هشت‌مون گروی نه‌مون...


سعید مشکبیز (نوشته شده در چالش نویسندگی - انجمن مستقل نویسندگار )

داستانکداستان خیلی کوتاهمفهومیاجتماعیسعید مشکبیز
خوش باشم، چون خدمتگزار کیهانی باشم. . .
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید