یادمه یکی از دوستای قدیمی بابام توی حیاط بزرگ خونهشون تاب داشتن، سهتا تاب ردیف بود کنار هم.
وضعیت مالیشون واقعا خیلی بهتر از ما بود.
چند سال گذشت و بزرگتر شدم، فهمیدم خیلی ماجراها پشت تمام فکرایی که توی سر داشتم میگذشت؛
اگه بخوام حقیقت و بگم، متوجه شدم که پدر خانواده آدم خیلی شریفی بود که از راه قاچاق به اون سر و وضع رسیده بود؛ ولی بابای ما نه، خانواده ما چند سال بود که اجاره نشین و هشتمون گروی نهمون...
سعید مشکبیز (نوشته شده در چالش نویسندگی - انجمن مستقل نویسندگار )