بچرخید مثل مارپیچ در یک مقوله بی پایان ، مانند یک چرخ درون یک چرخ دیگر،
هرگز به چرخش پایان ندهید ، یا اگر ایستاده اید شروع کنید
مثل یک تیله روی سرامیک های خاکی، یا قطره ی آب بر روی روغن ها
مانند چرخ فلک که حلقه هایش در اطراف ماه است
مانند ساعتی که دستانش دقایقی بر چهره اش نقاب میپوشاند
و جهان مانند سراب است که بی وقفه تو را به سمت خویش میکشد
مانند برکه ای که دنباله ی خواب و خیال های توست
و در امتداد یک پوشال به خانه ای که عشق هرگز به آنجا پای نگذاشته
مانند دری که بر روی خواب نیمه فراموش شده بازمیشود
یا موجهای حاصل از ریختن سنگریزه کسی که آنسوی جهان در دامنش دارد
کلیدی بر روی تابلو، کلمات در سرم می پلکند
چرا که زمستان خیلی زود پیش آمد ، این همان تعبیری بود که داشتی؟
زنان مهتاب در کنار ساحل قدم می زدند و ردپاهای خود را بر ماسه ها گذاشتند.
آیا نجوای طرب از راه عشق فقط از دل شما می آید؟
تصوراتم در یک راهرو و در قطعه ی آهنگ پنهان است.
نیمی از نامها و چهره ها را به خاطر می آورم ، اما آنها به چه کسی تعلق دارند؟
کسانی که مثل من درحال چرخشند؟ یا آنها که مدتیست از چرخش متوقف اند؟
س.مشک
۱ اریبهشت ۹۹