چند سال از زمانی که گفتم نوید، من است میگذرد؟ نمیدانم. پنج؟ شش؟ فیلم که تمام شد گفتم نوید خود من است. هفته ی قبل دیالوگ باکس را گوش میدادم، و صدای خودم در سرم آمد که نوید من است. برای بار nام جمله ی تهوع آور «چقدر عصبی ای» را امروز از یک پیرمرد با لباسی احمقانه بر تنش و لحنی احمقانه تر از لباسش، شنیدم. عصبانی نیستم، عصبانی نیستم، عصبانی نیستم از این همه که به من میگویید عصبی، عصبانی نیستم از شنیدن جمله ی «آروم باش»، عصبانی نیستم از اینکه با چشمانی که از لحنتان هم سوالی تر است میگویید :«آرومی؟» عصبانی نیستم از عصبانی بودنم. خنده ات بعد از «نوید من است» را تعبیر دوباره ای میکنم. تو نوید نیستی، چون به اندازه ی نوید عصبی نیستی، در زندگی درس و عشقت را نباخته ای، دوستانت را از دست نداده ای و قرص های رنگارنگ مصرف نمیکنی. امروزم را که ندیدی، برفرض هم که نوید نبودم، ولی فاصله ی من و نوید فقط یک طناب دار است امروز. من نویدم، میدانستم که نویدم. اگر نوید نبودم که هرروز به خودم تحکیم نمیکردم عصبانی نیستم. با سرعت غیر مجاز اندک فاصله ام را با نوید کم نمیکردم؛ مشکل طناب دار است؟ آن را هم رد میکنم. میگویی در عصبانیت تصمیم نگیر، حرف نزن، ننویس. نه، عصبانی نیستم.