تو دلیل نوشتن من در ویرگول بودی.
و هستی.
مثل دلیل ادامه دادن در زندگی، وقتهایی که همهچیز داشت خفهام میکرد.
نوشتن، گاهی فقط یک فرم از "نفس کشیدن" است —
و من نفس کشیدم چون تو بودی. چون بودنت، واقعی بود.
برای من که میشناسمت، نوشتن تو عجیبترین اتفاق است.
تو که همیشه حرفزدن درباره درونت را سخت میدانی،
ابراز برایت شبیه پریدن از یک بلندیست —
و حالا تو نوشتی...
و من مثل کسی که معجزهای را در سکوت دیده باشد،
فقط نگاهت کردم.
این واژهها، این ایدئولوژیها،
برای من یادآور شهرکتاباند، مهدی تدینی و بولشویسم،
بوکلند پرازدحام و کتابهایی که از من گرفتی و هیچوقت پس ندادی
(حقالناسهها... راضی نیستم😂)
ولی همهی اینها، فقط پوستهاند.
آنچه واقعیست، تویی.
و نوشتنت — حتی اگر از آرنت بگویی یا از اکارت —
برای من نوشتن از خودت است. از لمسپذیر شدنت، از جرات پیدا کردن برای گفتن.
تو اگر نمینوشتی، من شاید دیگر نمیتوانستم بنویسم.
من نوشتم چون تو بودی. چون یک نفر،
جایی،
واقعی بود.
آنچه راجع به یهودیستیزی میدانم.
📎 این اولین نوشتهی ماریان است.