ویرگول
ورودثبت نام
eid@$
eid@$
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

راک استار

میشینم روی صندلی داخل آشپزخانه و بوی سبزی طبیعت خانه را پر می‌کند. آرمین آن ورِ پذیرایی کنار پنجره نشسته و گیتار بدست درباره هفته های خاکستری اش میخواند. «از شنبه ها که توی کافه برای عشاق فقیر گیتار میزند تا جمعه ها که بالای بلندترین ساختمان شهر می ایستد و به فکر تیتر روزنامه های شنبه صبح است». نت های بالایی را که شروع میکند به خواندن سهراب با لحن بیخیال همیشگی اش تذکر میدهد که «آقا دست بردار، آسمون هر جا که باشی کم و بیش خاکستریه» سهراب عصیان گری در لباس بی‌خیالیست. ترجیح داد برود سمت هجو و هزل و عرق ِتوی بطری. دودِ طبیعت که از سمت آشپزخانه به هرجای خانه سفر کرد هادی هم از راه می‌رسد. سرتاپایش خیس است، میدانم که دوباره در دریا گم شده و سر از شکم نهنگ درآورده، از روزی که گفت «دیگه خواننده نیستم» هرشب به شکم نهنگ میرود و برمیگردد. نگاهش به من را می‌خوانم و تاکید میکنم که آخرین بار است.
آرمین دوباره گیتار بدست درباره ی آن روزی که« در مهمانی بودیم و وسطای رقص و پادرد خبر رسید که دلار سر به فلک کشید »می‌خواند و نگاه من به الکلِ بخار شده ی جلوی سهراب است. «ما همه لای الکلای طبی بخار میشویم، درست همان زمانی که سیاهی زیر چشممان میشود مشخصه ی ظاهریمان.»
هادی از اتاق بیرون می آید، اوایل مترسک وجودش خودش را نشان نمیداد، کم کم فقط پاهایش چوبی شده بود، یه زمانی هم بهبود پیدا کرده بود، اما الان، در همین لحظه ی دودآلود و زهرماری از هادی فقط سرش مانده، مترسکی جلوی من است به اسم هادی. خودش هم می‌دانست که «هیچ چیزی بهتر نمیشه» خودش بار ها فریاد زده بود، حتی وقتی بدنبال انتقام جویی بود و به سختی عوضی شده بود، او بود که لیست آرزو کشی را یادم داد و من هر شب از آن به بعد لیستم را چک میکنم.

به هر سه نگاه می‌کنم، آرمین را از کودتای شیلی میشناسم، با سهراب هم کنار خشکشویی میدان ونک آشنا شدیم و هادی هم همان شبی شد رفیق هرروزه ام که تا صبح با شیاطین دوشادوش هم جنگیدیم و شکست خوردیم. به تصویر خودم در آینه خیره میشوم، تارهای سفید لابلای مویم و ساعت پشت سرم تذکر میدهند که بیست سال و اندی سپری شده، زمان پشت سرم را نگاه می‌کنم، سهراب که از همه ی ما بیزار بود سر از آمریکا درآورد، آرمین هم شد شوهرِ مادرِ بچه گربه های دنیا و هادی هم این وسط از گودال بالای پیکرش بیرون کشیده شد و رفت بالا و منِ بی آرزو ساندکلاد را می‌بندم و به سمت خواب میروم، بی آنکه صورتم را بشورم، بی آنکه مسواک بزنم و بی آنکه شب بخیر بگویم. با ترس به خواب میروم، ترس از بیدار شدن.


Check out Armin Ebrahimi on #SoundCloud
https://soundcloud.com/armin-ebrahimi-1?ref=clipboard&p=a&c=0&si=7f6c0992b36e4467a0674b30d12157da&utm_source=clipboard&utm_medium=text&utm_campaign=social_sharing

Check out 127band on #SoundCloud
https://soundcloud.com/127band?ref=clipboard&p=a&c=0&si=4e3c7f3c762045678fd6f156550324ce&utm_source=clipboard&utm_medium=text&utm_campaign=social_sharing

Check out Hadi Pakzad on #SoundCloud
https://soundcloud.com/hadi-pakzad?ref=clipboard&p=a&c=0&si=2674622c66ec4112b89e772e9d15b58d&utm_source=clipboard&utm_medium=text&utm_campaign=social_sharing

موسیقیداستانrock
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید