ـ داریم شبیهِ هیپی ها میشیم
تاریک، قطعیِ برق. آتشِ روشن در اتاقِ کوچک شهریوری، مرداد شاید، رقصِ دود بین نورِ چراغِ موبایل، بهم نگاه میکنیم، تو بهم نگاه میکنی، من نگاهمو میدزدم، «داریم شبیهِ هیپی ها میشیم»، به موی ریخته روی شالِ قرمزِ روی تنم اشاره میکنی، به ریشِ بلند بغل دستی، به جوینتِ توی دستت، خب، بدش به من. گیتار اونوتر، تاریکی، ادی وِدِر، رگه های دود بینِ ریشِ ناقصِ بلندم، صدای دورگه شده ی خفم، گیتار نزدیکتر، on a cobweb، نه، up on his horse، بله، ادامه... فالشی خوشایند خارج از ذهنم به ژوستی زشت داخل سرم پیروز میشود، عرقِ سرد روی پیشانی، فقط حوصلم سرفته، گیتار، نه، یوکللی مینوازم. حواسم به نوبتم هست. جایی که دستِ هیچ قرصی به آن نمیرسد درد میکشد. نگاه های خیره، کی به کی؟ من به خودم، همه به من، من به همه، هرکس به خودش. زغالِ رها شده، بطری آبِ خالی، گاز های بی حس از روی لب، طعم خون در یک جای خیلی دور. لیسِ آخر، نوبت من فراموش نشود. سرفه ی وسطِ learn all your tricks، سخت نیست. برق میآید. خدافظ.