.. در روزگار نه چندان دور؛ خیلی هم نزدیک ما دختران هم سن و سال یک طایفه بودیم با فاصله های سنی کم که اکثرمان هم کاردستی های پدر و مادر بودیم برای حل بحران جمعیت سالهای بعد انقلاب !
خدا رو شکر رو سیاه نشدند و همه ثابت کردند که "می توانند " !
البته از انجایی که من فرزند اول پدر و مادرم هستم از این قاعده مستثتا بوده و هیچوقت احساس اضافه بودن ندارم ! (خدا رو شکر)
خلاصه از 20 سال قبل همه چیز شروع شد . از آن روز که دخترخاله ها یکی یکی لباس سفید بخت را پوشیده به خانه شوهر رفتند و پسر خاله ها و پسر عمه ها هم ازدواج کردند و هیچکدام به خواستگاری من نیامدند ! حتی همونها که وقتی بچه بودم لپ سمت چپم رو می گرفتن و می گفتن :"عروس خودمی "!خخخ
از همان روزها در عروسی ها و شادی ها تا آمدیم خودی نشان دهیم ، خاله خان باجی های توانای فامیل گفتن :"انشالله بخت تو هم باز میشه "
در مراسم و عزاداری ها هم تا آمدیم از کنارشان رد شویم ؛ دستهایشان رو به آسمان باز شد که :"خدایا تو رو قسمت میدم به صاحب این عزا بخت این دخترمون رو باز کن "
اوایل بد جوری قاطی می کردم که اینا چرا اینقده منو تحقیر می کنن ؟ مگه همه قراره ازدواج کنن ؟ بخاطر همین هم روابط رو کمرنگ کردم و سعی می کردم جلو چشمشون نباشم ..
تا اینکه یه بار ناخواسته شنیدم یکی به اون یکی میگه :"ترشیده ، نمی تونه خوشبختی بقیه رو ببینه !"
اون موقع هم که مثل الان شجاع نبودم خیلی ناراحت شدم و مونده بودم چجوری گریه کنم که کسی چیزی بابت گریه من نگه !
مادرجان هم کلی نصیحت کرد که :"هر کی گفته اشتباه کرده ، مثلا خیلی خوشبختیم که شوهر کردیم ؟! من اگه عقل الانم رو داشتم هیچوقت ازدواج نمی کردم و ...."
تو هم بچسب به زندگی و هر کی گفت اهمیت نده ، البته مادرجان هم جوری با زنهای توانا مقابله کرد که دیگه جرات نمی کردن تو کار من دخالت کنن البته به ظاهر !
اما داستان همچنان ادامه داشت و داره ! همیشه به یه شکلی مثلا یکی می گه :"پسرم کور شد رفت خودش رو بدبخت کرد . اونقده دلم می خواست تو عروسم باشی!"
یکی دیگه می گه :"خوب می کنی ازدواج نمی کنی ، کاش دختر من هم عقل تو رو داشت ازدواج نمی کرد !"
یکی می گه :" سعیده جون دوست داری برات خواستگار بفرستم" اون یکی میگه :" ماشالله اصلا قیافه به سن و سالت نمی خوره ، خوب موندی میشه هنوزم ازدواج کنی "
خلاصه من که می بینم اینهمه آدم به فکر ازدواج و خوشبختی (گویا ازدواج یعنی خوشبختی) من هستن خیلی کیف می کنم که در واقع همشون با جملاتشون فریاد میزنن :"دختر ترشیده" منتهی چون خوب بلدن با کلمات بازی کنن هر کدوم به یه شکلی تولید محتوا انجام میدن !
البته من متوجه شدم ترشیدگی به دختر بودن و ازدواج نکردن نداره . ترشیده کسیه که تو افکارش هیچ تغییری اتفاق نمیفته و همین جوری میمونه بو گند میده !
ادامه دارد ....