پدرم ، پدر سالاره ! همیشه تو همه چیز باید حرف خودش باشه . گوش بدیم که بیشتر وقتها هم مجبوریم به اطاعت باید ضرر تمام تصمیمات رو به جون بخریم . اطاعت نکنیم هم باید تمام سرکوفت ها رو بپذیریم . و یه جورایی تمام پیروزی ها مال پدره و تمام شکست ها مال ما ..
مثلا اگه بگه درس بخون باید بخونی و باید 20 بگیری . وقتی میگه برو سراغ فلان کار اگه بری و شکست بخوری از بی عرضگی خودت بوده ! اگه نری و تو یه کار دیگه موفق باشی بازم میگه :"کاری که من بهت گفتم دوبرابر این موفقیت داشت " و ....
کلاس اول بودم که تو درس دیکته 19 شدم . وقتی به خونه برگشتم دعوای سختی داشتیم که :"تو حالا 19 شدی فردا چکار میخوای بکنی ؟ اصلا کسی که 19 میگیره جاش توی این خونه نیست !"
اصلا بابای من و مامان کیمیا هر دوتاشون رقیب هم بودن به جای ما دوتا اون ها رقابت میکردن ! از همون روز اول مدرسه هم داستان شروع شده بود !
چند روز بعد بازم دیکته نوزده شدم و چون جایی برا رفتن نداشتم رو یه سنگ جلو مدرسه نشستم . فاطی دخترعمه من که کلاس چهارم بود با دوستاش داشتن میرفتن سمت خونه که منو دید و گفت : چرا اینجا نشستی ؟
گفتم 19 گرفتم بابام گفته نوزده بشی نیا خونه !
فاطی هم که اخلاق بابام رو می دونست گفت بیا بریم خونه ما ! منم همراه فاطی رفتم و همه ماجرا رو به عمه گفتم . عمه هم گفت "اول ناهار بخور بعد بریم خونتون من با بابات حرف میزنم !
با ترس و لرز ناهار خوردم و همراه عمه رفتم سمت خونه ، بابام هنوز نیومده بود و مامانم نگران دنبال من می گشت . تا منو دید چشم غره ای رفت و بعد عمه قسم داد کارم نداشته باشه .
بابام تا شب اضافه کار بود و عمه مجبور شد برگرده خونشون . همین که عمه خداحافظی کرد مادرجان کابل برق رادیو ضبط رو از پشتش درآورد و تا میخوردم کتکم زد .
حالا من بدبخت که می خواستم کتک بخورم چرا پناهنده شده بودم؟ این میزنه اون میزنه ...قرار شد هر نمره ای گرفتیم بیاریم خونه و از مدرسه هیچ جای دیگه نریم ..
ما هم بعد اون از مدرسه و شرکت و هر جای دیگه مستقیم برگشتیم خونه و هیچ جایی نرفتیم نمره هامون هم هر چی شد می بردیم نشون می دادیم .
بعد هم بگین دهه ی شصت نسل سوخته نیست ...
به هر تقدیر چند سالی پدر به شدت کنترل نمرات من رو داشت و با خاله فرزانه همچنان رقابتش رو حفظ کرده بود تا اینکه کیمیا دیپلم گرفت و شوهر کرد و ما بنا به دلایل نامعلوم پدر تو دانشگاه دیگه نه تنهاا اجباری به ادامه تحصیل نداشتیم اجبار به ترک تحصیل داشتیم شدید .
خدا بگم چکارت کنه کیمیا ! :))
اما این اولین 19 زندگی بدجوری برام خاطره شد . انگار همیشه یه نقطه اوجی هست که وقتی بهش نمیرسی باید بازم سعی کنی .. نقطه ای که خیلی بهش نزدیکه و فقط یه تکون بخوری رسیدی .. شاید این 19 از همون 20 خیلی با ارزش تره .. منتها اگه کتک با کابل برق رادیو ضبط نداشته باشه ... بعضی پله ها هست که وقتی روشون واستادی سعی می کتی ته مانده انرژی رو هم هر چی که هست استخراج کنی و بری بالایی ... نه کم گذاشتی و نه می خوای بی خیال تلاش بشی ..
من تو عمرم 19 های زیادی هم گرفتم و دیگه هیچوقت برای گرفتن هیچ نمره ای شرمنده نشدم چون دلم هنوز این ندا رو میداد که می تونم ..