از من به شما وصیت با آدمایی که کارخونه رو یه جا نگهداری میکنن، کار نکنین! اینا کارخانهدار نیستن که کارخونه را یه جا جمع کردن! حالا خودم عینهو ماری که از هر چی بدش بیاد سرش میاد، همیشه گیر این آدما میفتمL
قدیم ندیما که تو دفتر سابق کار میکردم، کار و خونه یه جا بود. یعنی فکر کن یکی دایی اون یکیه، یکی باجناق این یکیه، یکی خواهر زن اون یکیه، یکی برادرزن این یکیه... خلاصه همه یه جوری به همدیگه وصل بودن و این وصل بودن باعث شده بود که کارخونه ایجاد بشه!
حالا مثلا زن پسرعموی دخترخاله باجناق یکی، زایمان میکرد، کل اهالی دفتر، مرد و زن میرفتن مواظب بچه و مادرش باشن تا آل نبردشون! حالا این قسمت خوب ماجرا بود. مثلا تو خونواده یکی به یکی یه چیزی گفته بود، عواقبش میومد تو دفتر و دودش تو چشم من بدبخت هم میرفتم. برعکسشم البته صادق بود، اما خب دودش به من مربوط نمیشد.
وقتی کار به حساب کتاب میکشید، یکی از اونطرف داد میزد و میگفت: ببین خانم احمدزاده، جایگاه خودت رو بشناس. اینجا دفتر دایی منه. تو کی هستی که از من فاکتور بخوای؟ راست میگفت خب. دایی من کی همچی لطفی به من کرده بود؟
خلاصه من از اونجا استعفا دادم که کلا دیگه تو هیچ کارخونهای نباشم. اومدم و با خان داداش کارخونه زدیم. اونم چه کارخونهای.. فعلا کمرم در زیر فشارش تا خوردهL البته شرکت دو نفره ما هیچ نفر بیرونی نداره که پدرش دربیاد. اما فکر کن که اونجوری که نباید بشه، بشهLخدا نکنه... هر روز هزار بار با خودم تمرین میکنم که روابط و ضوابط رو قاطی هم نکنم.
تا همین چند روز قبل توی تیمی که بودم، باز این کارخونه بازی رفت رو اعصابم. البته مساله این بود که این دو نفری که رفتن رو اعصابم هنوز سند همدیگه به نامشون نخورده و از خونه مشترک خبری نیست ولی خب دلی زیادی تو دل همن..انشالله که خوشبخت بشن اما این مساله تیم رو ترکوند.
خیال کن آدم مدیر یه تیم باشه و بعد از همه اعضاء تیم پیش دوست دخترش شکایت کنه. اونم دوست دختری که خودش هنوز یه کارآموزه! از همه مهمتر که خانم خانما هم اونقدر جرات داشته باشه که دیگران رو محاکمه کنه... اصلا از قدیم گفتن: خدا یکی، رییس یکی... اگه نگفتن من میگم.. والله بخدا آدم باید بدونه با کی طرفه؟!
قضیه البته به اینجا ختم نمیشه. جالب انگیزتر اینه که تمامی مکالمات تلفنی یا جلسههای خصوصی ما به بیرون درز میکنه. آقا اونا اگه قرار بود علنی بشه، میشد. چرا جلسه پشت درهای بسته رو باید دوست دختر سرپرست تیم بدونه؟! چون اونا هیچچیز پنهونی ندارنLکاملا قانع شدم.
تو دلم گفتم: باز صد رحمت به من و خان داداش که با وجود ایجاد کارخونه، به درجهای از عرفان رسیدیم که تلفنهای خصوصی مون رو به هم نگیم.. بعد تو دلم میگم: رییس بازی دربیارم و بهش بگم: با کی حرف زدی؟ یالله بگو...
خلاصه که روابط رو با ضوابط قاطی نکنیم. ماست رو نریزیم تو قیمه..قیمه رو هم نریزیم تو ماست.. والله بخدا..