... جونم بگه براتون ، ما بچه که بودیم مادرجانمون چند تا باور رو تو مغزمون داده بود حکاکی کرده بودن تا هیچوقت یادمون نره ! یکی اینکه ، با هر دست بدی با همون دست پس می گیری ! مثلا اگه به پیشی سیاه شیر و بیسکوییت بدی خدا خوشش میاد با همون دستت می تونی اسمارتیز بخری از مغازه آقا سید !
حالا چون راست دست بودم خب قاعدتا با همون دست راست داد و ستد می کردم ! دومین باور مادر جان هم این بود هر کی رو مسخره کنی و بهش بخندی ، خنده از دماغت میاد !
یه بار هم وقتی چایی می خوردم به محبوبه خندیدم ، چایی از دماغم اومد خیلی بد شد ! دیگه به هیشکی نخندیدم چون یه بارم خانم کلاس دوممون گفت :"پیامبر گفته که مسخره گر سخت کیفر می شود " دیگه فهمیده بودم کیفر بد چیزیه حتی از چایی که با خنده قاطی بشه و از دماغ بیاد هم بدتره !
چند روز پیش رفته بودم چشم پزشک ، تو اتاق انتظار یه ده بیست نفری هم بودن که هر کدوم به یه چیزی داشتن فکر می کردن ! چون چشام درد میکرد گوشی بازی نمی دادم به تلویزیون که یه چیزهای الکی نشون می ده هم علاقه ندارم . همینجوری داشتم به مریضها نگاه می کردم و منتظر بودم برم تو چون از قبل نوبت گرفته بودم می دونستم این مریض بیاد بیرون دیگه نوبت منه .
یهو منشی با یه قطره رفت سراغ یه آقای سن و سال دار و گفت :"چشمتون رو باز کنید تا قطره بندازم !"
همین که قطره رو تو چشم حاجی انداخت ، حاجی شروع به آه و ناله کرد و کلی هم دماغش رو بالا کشید . منم تو دلم حرص خوردم که : انگاری بچه است ، مرد گنده . خب قطره است دیگه ...
تو همین فکر بودم که نوبتم شد و رفت اتاق معاینه ! دکتر هم نامردی نکرد برام قطره و اشک مصنوعی تجویز کرد و خلاصه زدم از مطب بیرون . تو کل راه فقط به اون مرد مسن فکر میکردم که بخاطر یه قطره چشم کلی ناله کرد .
رسیدم خونه و اولین قطره رو انداختم تو چشمم ، یه سوزش عجیب اشکم رو درآورد و تا چند دقیقه فقط دماغم رو بالا کشیدم ، حالا خوب بود نخندیدم بهش اگه می خندیدم چی می شد ؟!
مادر گفت :"مگه مسخره کردن ، فقط با خندیدنه ؟ تو بهش فکر کردی و حرص خوردی اینم یعنی مسخره کردن . بخاطر همینم از دماغت اومد ."
گفتم : خب مادرجان ، شما یه چیزهای دیگه هم می گفتین مثلا می گفتی با هر دست بدی با همون هم پس می گیری . پس چرا من با دست راست یه چیزی می دم با دست چپم هم نمی تونم پس بگیرم ؟!
مادرجان هم با قیافه حق به جانبی ، یه جوری که آموخته هاش زیر سوال نره ، گفت :"اولا زمان میبره ، دوما هر چیزی حکمتی داره !"
بارک الله مادرجان واقعا برا هر چیزی یه جوابی داره .........