...شاید بعد دو سال که از تاریخ استعفا می گذره اصلا خوب نباشه به خاطرات شرکت و اون روزهای پر از استرس فکر کنم . اما روزهایی پر از خنده و نشاط هم بود که هیچوقت نمیشه ازشون گذشت !
رییس جان من ، آدم جالبی بود و البته که هست . یه آدمی که موقع صحبت کردن با تلفن یا تماشای فوتبال اگه بمب هم منفجر می شد عین خیالش نبود !
وقتی شطرنج بازی می کرد ، یا پشت کامپیوترش سرش به چیزی گرم بود ، ممکن بود هر چیزی رو امضا کنه و یا برعکس هیچکس رو نمی دید و هیچ صدایی رو نمی شنید !
یه بار موقع صحبت با تلفن ، همینجور که قدم میزد آمد سر میز من و چایی من رو برداشت و خورد ، چند باری هم در حین صحبت خاکستر سیگارش رو ، روی قند ها خالی کرد !
خلاصه هر چیزی ممکن بود اتفاق بیفته، اما این آدم به شدت زرنگ بود و گاهی فکر می کردم در مورد منافع خودش حواسش جمع ودقیقه!
به هر حال داستان بر میگرده به یه روز شاد موقع ناهار ،که ما همکارها نون خامه ای خورده بودیم و فقط یه دونه نون خامه ای باقی مونده بود و از اونجایی که رییس در مواقع عادی خوردن نون خامه ای رو صلاح نمی دونست ، هیچکس به فکر تعارف کردن به جناب رییس نبود ..
طبق معمول یه بازی مهیج گل پوچ راه انداختیم و با کر کر خنده و کلی ادا در آوردن می خواستیم قرعه کشی کنیم ببینیم این نون خامه ای نصیب کی میشه؟!
همه منتظر اینکه قرعه به اسم کی درمیاد؟! تقلب میکردیم، می خندیدیم و ادا درمیاوردیم. ..
نون خامه ای زبون بسته هم وسط میز منتظر برنده بود و همه منتظر نتیجه! که یهو رییس در حالی که با موبایلش صحبت میکرد وارد اتاق شد و مستقیم رفت سمت نون خامه ای و با یه حرکت درسته گذاشت تو دهنش و خوردش! !
یعنی صدای خنده ما مثل بمب از داخل داشت ما رو می ترکوند ! و خودش بی توجه به ما همچنان حرف میزد و قدم میزد ....