ویرگول
ورودثبت نام
saeedeh.ahmadzadeh
saeedeh.ahmadzadeh
خواندن ۴ دقیقه·۵ سال پیش

رفیق شکنجه‌گر من!

دانشجو شده بود و از هیچ چیز این دنیا خبر نداشت. نه اینکه تمام وقتش به مطالعه و کتاب رفته باشه‌‌ها، نه بابا اهل درس و مشق هم نبود. شانسی شانسی اومده بود دانشگاه. هیچ علاقه‌ای هم نداشت. منتهی به اصرار پدرش مجبور شده بود بشینه پشت میز...

هر روز هم کلی غر میزد که من دوست ندارم بیام سر کلاس. اما مجبورم... اهل بازیگوشی و عشق و عاشقی هم نبود که اگه بود دلم نمی‌سوخت. از یه خانواده مذهبی بود که بهش یاد داده بودن تا می‌تونه از پسرها فاصله بگیره. برا همینم تو کلاس تو ردیفی می‌نشست که هیچ پسری پشت سرش نباشه.

یه کنج اون آخرای کلاس داشت که هم از نگاه نامحرم در امان بود و هم از سوال و جواب‌های احتمالی اساتید. اونجا میشد خوابید. میشد نقاشی کشید. میشد آدامس جوید و ....

تنها چیزی که بهش علاقه داشت، نقاشی کشیدن بود و تنهایی... کلا کم حرف میزد. گرچه وقتی هم حرف میزد یا سوالی می‌پرسید همه یا متعجب میشدیم و یا مسخره می‌کردیم.

رفیق جان ما یه اخلاق دیگه هم داشت که کلا اهل انتظار نبود. یعنی اگه دو دقیقه اتوبوس دیر میکرد. تو ایستگاه می‌خوابید و یا در قشنگترین حالتش برای جلوگیری از خواب، شروع به خوردن میکرد. اینجوری وقتش تلف نمی‌شد و مدیریت زمان رو کاملا به دست گرفته بود.

وقتی سوالی رو هم می‌پرسید باید همون موقع جوابش رو می‌گرفت.

یه روزی اول ترم بود و تقریبا اکثر بچه‌های معماری یه درس ریاضی رو با یه استاد انتخاب کرده بودیم. استاد ریاضی کلا آدم پر چک و چونه‌ای بود و برای پاره کردن چرت ما، یهویی به میز و تخته می‌کوبید.

روز اولی که اومد تو کلاس با صدای بلند گفت: من باستانی هستم و مرید سلطان پروین. اینو که گفتم. دوزاریتون افتاااد. نیفتادم که نیفتااد.

کلا یه چیزایی می‌گفت که هیچ ربطی به ریاضی نداشت. بیشتر سخنرانی میکرد و از شخصیت خودش می‌گفت. بعد یهویی به یه چیزی می‌کوبید تا همه رو صندلی‌ها میخکوب بشیم...

رفیق جان هم که کلا اهل اخبار و ورزش نبود. نمی‌تونست خودش رو نگهداره و هی با انگشتش پهلوی منو فشار میداد و می‌گفت:سلطان پروین کیه؟

وقتی دید ما حواسمون به استاده و از ترس جوابش رو نمیدیم. تو کاغذ سوالاتش رو نوشت و جلو من هل داد.

تو کاغذ سفید نوشته بود: سلطان پروین کیه؟ زنشه شاید. شایدم دوست دخترش.خب چرا به ما میگه؟ نکنه منحرفه ... میگم بیا بریم این درس رو حذف کنیم. جواب بده خب ..

من که داشتم از خنده منفجر میشدم به زور خودم رو نگهداشته بودم که نخندم. یهویی باز با خودکاری که تو دستش بود پهلوی منو فشار داد تا من یه چیزی بنویسم براش.

همین که خودکار به پهلوم خورد زدم زیر خنده. استاد باستانی یه نگاهی به ما کرد و گفت: کله‌ی کچل من خنده داشت؟

من که نمی‌دونستم چی بگم. به زور گفتم: ببخشید استاد یه مورد دیگه بود. شرمنده. تکرار نمیشه...

رفیق جان که باعث شده بود من بخندم، خواست یه خورده فداکاری کنه، گفت: استاد، ببخشیدش. به شما نخندید که اینجا یه موش تو کلاسِ.


یعنی من تا اون لحظه واقعا موش رو ندیده بودم. یهویی نگاه کردم و دیدم زیر میز یه موش زنده بود. یعنی برای یه لحظه داشتم اونجا سکته میکردم. تمام بچه‌ها بلند شده بودن و از ترس به طرف در می‌رفتن.

یهویی نگاه کردم و دیدم اصلا استاد خودش نیست. یکی از پسرها با شجاعت اومد جلو که موش رو بگیره. اما نتونست. من که جرات بلند شدن نداشتم، رو صندلی چسبیده بودم. چشامو بستم که حتی موش رو نبینم.

یهویی دیدم رفیق شفیق میگه: اینه ها گرفتمش. چشامو که باز کردم دیدم موش زنده تو دستشه. از دم موش گرفته بود و جلو چشام تکونش میداد.

داشتم سکته میکردم، گفتم: ببرش کنار... بنداز بیرون..

برگشت و با خشم گفت: حالا که میترسی، بگو ببینم سلطان پروین کیه که استاد عاشقشه؟ گفتم: به من چه؟ به تو چه؟ برو از خودش بپرس. اصلا تو چکار به عشق مردم داری؟

با قیافه جدی گفت: نخیر فکر نکنم دوست دخترش باشه. حتما یه آدم مهمه .. تو می‌شناسیش زود بگووو..

یهویی همه پسرها از اونور زدن زیر خنده. گفتم: بابا علی پروین رو میگفت. تو علی پروین رو نمی‌شناسی؟

موش داشت تکون میخورد و هی داشتم سکته میکردم از دستش ول بشه. برگشت گفت: علی پروین کیه خب؟

گفتم: سرمربی فوتبال .. اصلا میخوای چکار بدونی؟

یه نگاه کرد و گفت: خب چرا عاشقشه؟ یکی از پسرها از اونطرف جواب داد: خب منظورش این بود که علی پروین آدم بامرامیه و عاشق مرامشم.. بابا شکنجه نکن جماعت رو اون حیوون رو بنداز تو حیاط .. قلبش اومد تو دهنش...

رفیق جان که تقریبا جوابش رو گرفته بود، موش رو انداخت تو سطل زباله و در ظرف رو گذاشت. بعد یه نگاهی به همه کرد و گفت: حالا عاشق سلطان پروین، از موش فرار کرد؟

من که تازه از زیر شکنجه خلاص شده بودم یه نگاهی به رفیق جان کردم و گفتم: حرف زدن خیلی راحته ...

همین رو گفتم و دوباره شروع کرد که: وقتی داشتم ازت می‌پرسیدم چرا جواب ندادی؟ خب می‌گفتی دیگه...

از اون به بعد سر کلاس هر چی میپرسید همون موقع جواب میدادم تا با موش زنده شکنجه نشمJ

موششکنجهعلی پروینفوتبالحرف زدن راحته
آمده ام که بخوانم و بیاموزم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید