آقای خدا امروز کلی دلم گرفته و اصلا هم شوخی ندارم. به قول رفیق نیمه راه، اصلا نخواه که پسرخاله بشیم چون اونموقع دلم نمیاد باهات دعوا کنم. بزار یه وقتهایی هم جا برای دعوا کردن و گله بمونه!
حالا چرا بهت میگم "آقای خدا"؟! برا اینکه خانم بودی، یه خورده دلت برا حال زار ما میسوخت... لابد آقایی که اصلا هم حواست به دل سوخته ما نیست...
تا خیلی وقتها قبل با هم رفیقتر بودیم.البته بیشتر من .... چون خوب که فکر می کنم تو همش ازم امتحان گرفتی، حتی وقتی خیلی کوچولو بودم....اما من چی؟ من همش منت میکشیدم که آشتی باشیم. تازه روزهها رو مرتب میگرفتم و تو ماه رمضون نصف بیشتر نمازها رو میخوندم. فکر نکنی منت سرت میزارماااااا.. مامان جان ما میگه: مگه برا خدا خوندی؟ همش واسه خودته ..اون احتیاجی به نماز تو نداره...
حالا مامان جان چی میگه، به کنار... ولی تو خودت چی میگی؟! حاج عمو که همیشه صدای والضااااالین نمازش تا سرکوچه میره، پرادو سوار میشه و خاله شوکت که جز یه چشمش رو نامحرم ندیده، برا یه لقمه نون از صبح تا شب، لحاف دوزی میکنه... فک کن کدوم بخاطر تو نماز خوندن، کدوم بخاطر خودشون؟!
حاج عمو خیلی آدم خوبیه به همه کمک میکنه. اصلا کل فامیل ازش پول قرض میگیرن و یه سال بعد بهش پس میدن. منتها هر ماه میرن و یه پولی کادو بهش میدن تا محبتش رو جبران کنن... خان عمو چند وقت قبل برا مسجد محل کلی فرش خرید و همه ازش تشکر کردن. تازه قرار شد یه تابلو بزنن رو سر در مسجد و بگن که حاج عمو چقدر به مسجد لطف داشته..
ولی حاج عمو هیچوقت به خاله شوکت کمک نمیکنه تا دیگه دم پیری لحاف دوزی رو بزاره کنار... دلم برا خاله شوکت میسوزه. اما اون میگه: اینا همش امتحان الهیِ... خدا چرا امتحان سختها رو از آدم های بیآزار میگیری؟
اصلا به من چه؟ ! من تصمیم گرفتم فاصله خودم رو باهات حفظ کنم که نکنه یهویی عاشقت بشم و یادم بره چیا به سرم میاد؟!
خودت که میبینی..لازمه توضیح بدم؟
بعضیا که میگن نیستی..میزنم تو پرشون که کفر نگین! ولی خودم یواش یواش دارم از دست خودت که خودت رو نشون نمیدی کفری میشم...
آخه تو کجا بودی وقتی اون خانمه بخاطر یه فلافل تو قبر خالی خودش رو به سه نفر فروخت؟
حتی وقتی اون بچه جلوی میوه فروشی با حسرت به انارهای سرخ نگاه میکرد و دلش میخواست فقط یکی از اون انارها رو بخوره، هیچ کاری نکردی تا مادرش با کتک و سیلی به سر و گردن، برد و دورش کرد....
یه بار نشد با چوب بیصدات بزنی تو سر اون نامردهایی که اختلاس کردن... اما عمه ماهی، سرطان گرفته و داره از درد، بیپولی و کمبود دارو میمیره!
عمه ماهی که همیشه نماز میخوند و روزه میگرفت. هر روز مسجد رو جارو میکرد و ....
عمه ماهی همه اون کارها رو برا خودش کرده بود که تو 50 سالگی سرطان بگیره؟ آخه این انصافه؟ تازه خدیجه خانم هم از اون طرف میگه: ببین چکار کرده که به عقوبت الهی دچار شده؟
یعنی گناه عمه ماهی اونقده بزرگه که سرطان بگیره و گناه اونی که اختلاس میکنه اونقده بی اهمیت که بره کانادا، عشق و حال...
همین مش قاسم که اجازه نمیده زن و دخترش از تو خونه بیرون بیان و اعتقاد داره جای زن تو اندرونیه، تمام آب کشاورزی روستا رو به باغ خودش هدایت میکنه و آب هم از آب تکون نمیخوره...
زنش هم گاهی نگاه عاقل اندر سفیه به من میکنه و میگه: ایشالله به حق پنش تن، بختت وا بشه. سایه سر داشته باشی... از آوارگی هم راحت بشی مادر.. ازدواج نصف دینه و ....
دختر مش قاسم هم گاهی یه آه از ته دل میکشه و میگه: تو جلو آقات چادر سر نمیکنی؟ میگم: خب بابام که محرمه، چرا چادر سرم کنم؟ دختر مش قاسم میگه: واسه احترام...
یادم میفتم که همه ما واسه احترام به تو، موقع نماز چادر سرمون میکنیم و کلی اختلاس گر و دزد و عیاش بخاطر نصف دین ازدواج کردن .. البته بعضیا دو بار، تا دینشون کلا کامل و کاملتر بشه ....خب آقای خدا یه چیزی بگو... اونا میرن بهشت؟
محرم اسرار جان، میبینی پشت تمام این خدا دوستیها، یه کارهایی میشه که نباید بشه، چرا هیچی نمیگی؟! بابک همیشه میگفت: خدا منو دوست نداره. من هیچوقت شانس ندارم و ....
بهش میگفتم: بابک شانس دیگه چیه؟ باید تلاش کنی... راست میگفتم، الان خودم بیشتر از هر وقتی به این ایمان دارم که وقتی میشینم به امید تو، از روزی خبری نیست!
اصلا کی گفته؛ بچه با خودش روزی میاره؟ پس اینهمه کودک کار گرسنه تو خیابون پلاسن و اینهمه کارتن خواب چرا روزی ندارن؟
با تلاش شبانه روزی هم از روزی خبری نیست. باید راه تلاش رو بلد باشی... شایدم فقط باید نماز بخونی و روزه بگیری برای خودت نه برای خدااااااااااااااا...
مامان جان ما زیادی قدیمی فکر می کنه ... سینا، فوق لیسانس عمران داره، یه دهه شصتی که از بین کلی داوطلب تو بهترین دانشگاه شهر درس خوند. نه سهمیه داشت و نه هیچ چیز دیگه... دیروز فهمیدم تو یه تاکسی تلفنی کار می کنه. تازشم گفت از وقتی بنزین گرون شد. مسافر هم نمیاد....
اما آقای خدا تو خیلی خوبی که الان اینهمه حرف زدم....شلیک نکردی تو سرم...