saeedeh.ahmadzadeh
saeedeh.ahmadzadeh
خواندن ۳ دقیقه·۵ سال پیش

قوانین سفت و سخت خانه‌ی ما

از زمانهای قدیم همیشه در خانه‌ی ما رسم بوده که در روزهای بخصوصی، چیزهای بخصوصی بخوریم. اصلا این رسم و رسومها شوخی بردار نبودند و شده بودند قانون سفت و سختی که سرپیچی از آن ممکن نبود.

مثلا ناهار روز عید قربان بی‌چون و چرا با کوفته تبریزی و سبزی خوردن، تعریف شده‌بود و چهارشنبه سوریی بدون شوید باقالی و ماهی اصلا امکان نداشت. لحظه‌ی سال تحویل هم هر کجا بودیم و در هر لحظه و ساعتی بوی دلمه‌ی برگ مو که روی اجاق در حال پختن بود به مشاممان میخورد و سال را با بوی آن تحویل داده، سال جدید را تحویل می‌گرفتیم.

این قوانین سفت و سخت و البته خوشمزه پابه پای ما آمدند و در همه‌ی سالهای تنگدستی، غربت و یا همه‌ی روزهای بی‌حوصلگی خوش بودیم به خوردن این غذاهایی که شاید در سال فقط یکبار اتفاق می‌افتاد.

داستان برنامه‌ی غذایی خانه‌ی ما به شکلی بود که همه می‌دانستند که در این روزها اگر مذاقشان با مذاق ما یکی نیست، بهتر است به خانه‌ی ما نیایند و اگر آمدند مجبور به خوردن این غذاها هستند و بس.

سالها گذشت و امسال تابوها داشت می‌شکست، میلاد ازدواج کرده بود و به خانه‌ی خودش رفته بود. سعید تبریز نبود و من بودم و پدر و مادر.. مادر که دیگر این غذاها از گلویش پایین نمیرود، وقتی بچه‌هایش سر سفره‌اش نیستند. سر ناسازگاری گذاشته که : بچه‌ها نیستن، کوفته رو تنها بخورم که از گلوم پایین نمیره! نه اصلا دستم به آشپزی نمیره و ...

پدر اما میگه: خانم زنگ بزن بیان، ولی رسم خونه رو بر هم نزن.

از بدی روزگار، عروس ما برخلاف خودمان، گیاهخوار بوده و عذرمان را خواست که: کوفته؟! نه قربونتون برم . نوش جونتون. ما نمیتونیم بیایم.

سعید هم گفت: مرخصی ندارم بیام. شما عوض من کوفته بخورین!

خلاصه پدر که انگار بدون کوفته تبریز در عید قربان، تمام عباداتش باطل میشن. اصرار بر کوفته تبریزی داشت و مادر که انگار راه گلوش رو مهر و موم کرده باشن، می‌گفت: نه، اصلا بدون بچه‌ها نمی‌چسبه.

حالا منم برگ چغندر بودم. یه هفته سر کوفته‌ی ناهار عید قربان، بحث و مشاجره شد و کوفته نخورده، کوفتم کردن که انگاری به یه مقدسی داره توهین میشه.

به هر تقدیری بود کوفته ناهار عید قربان پخته شد و سر سفره باز مادر به صندلیهای خالی بچه‌هاش نگاه میکرد و کوفته نمیخورد. پدر به مادر نگاه میکرد و می‌گفت: ناهارت رو بخور دیگه. میخواستن بیان. ما که گفتیم بهشون و ...

منم به هر دوشون نگاه میکردم و از کوفته نمی‌گذشتم. فکر میکردم که چرا باید یه چیزایی رو اونقدر ارزشمند جلوه بدیم که نخوایم یه ذره از گوشش تا بشه؟ مگه روزهای دیگه و غذاهای دیگه چه اشکالی دارن که امروز خاص شده؟

از طرفی به مادر حق میدادم که دلش برا بچه‌هاش تنگ شده باشه. اما خب اونا یه روزی باید میرفتن. از طرفی هم تو دلم می‌گفتم: باید برنامه رو عوض کنم و ناهار عید قربان بشه کوکو سبزی، اینجوری بچه ها میان. ما هم از دعواهای اینا راحت میشیم!

اما حالا عوض کردن این برنامه‌ی غذایی مگه کار راحتی بود؟ حتی گرونی گوشت هم تنونسته بود این قانون رو عوض کنه. من که کاره‌ای نبودم.. هر چی بود به سختی گذشت و عید قربانمون هم تموم شد. حالا بریم سراغ مناسبت بعدی L

مقدسمناسبت
آمده ام که بخوانم و بیاموزم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید