قرارمون به این قرار که فقط با اسم کوچیک همدیگه رو صدا بزنیم. تنها چیزی که مال خود خود خودمونه. نه فامیلی که از اجداد نمیدونم چه کاره ما به ارث رسیده و نه مدارک کاغذی دانشگاههای دوزاری ...
احسان گفت: به من بگین احسان، بقیه رو بابام بهم داد اونم از باباش گرفته بود و حتما باباش هم از باباش..
علی از اونطرف گفت: به منم بگین علی.. احسان به شوخی گفت: سیدعلی
و با نگاه عاقل اندر سفیه علی متوجه شد. همه میدونستیم که ایدهی جالبی نیست. گفتم: حالا این سید بودن یعنی که چی؟ بی خیال بابا، خودت یه فامیلی از بابات به ارث بردی و نمیخوایش. حالا علی چرا باید یه پیشوند رو که معلوم نیست چجوری درست شده، به یدک بکشه؟
علی خوشحال شد و گفت: منم فقط علی هستم. نه هیچ چیز دیگه ...
سها خوشحال شد و گفت: آخ جون چقده خوب که دیگه قرار نیست پشت یه سری چیزهای بادآورده قایم بشیم. پس من هم سها هستم...
با کمی غرور همیشگی گفتم: منم سعیدهام. هیچ علاقهای هم به این فامیلی احمدزاده ندارم. آخه کی تو عمرش دیده که احمد بزاد؟
همه زدیم زیر خنده و عهد بستیم خودمون باشیم. خود خودمون هویتمون رو کامل کنیم و روی پای خودمون، ایستاده بمیریم!
البته این تیکه آخرش رو از روی یه فیلم یاد گرفته بودیم و دقیقا تصمیم مردن نداشتیم...
تو همین حال و احوال بودیم که یه اعلامیه رو چسبوندن رو کانال تلگرامی ما و دعوتمون کردن به عزا! معمولا تا بوده همین بوده. کسی ما رو به شادی دعوت نمیکنه که شیرینی و شام عروسی گرون تموم میشه! ولی تا بوده برا عزا زود دعوت شدیم... نمیدونم شام عزا رو کدوم رستوران، مفت میپزه؟!:(
قرار شد از لحاظ کپی رایتینگ تمام جملات رو بررسی کنیم. خب باید ببینیم چی مخاطب رو جذب میکنه تا ادامهی این دعوتنامه رو بخونه.
احسان گفت: ببین اسم طرف چی بوده؟
مرحوم مغفور شادروان کربلایی حاجی ...............
علی گفت: بهتر بود اول مینوشتن : حاجی کربلایی ......... خب حاجی که نسبت به کربلایی تو اولویته!
گفتم: اصلا موافق نیستم که مشهدی رو ننوشتن. آخه این خدابیامرز که کربلا و مکه رفته، حتما مشهد رو هم دیده.
بعد سها از اونور گفت: اگه آدم بره قم، بهش میگن قمی ؟ یا اگه بره سوریه زیارت کنه، بهش میگن، سوری؟
به نظرم که حق با سها بود. آخه چرا به هیچکی نمیگن: سامرایی یا کاظمینی؟ حتی تا حالا به کسی قمی یا سوری هم نگفتن. یعنی اونا زیارتگاه نیستن؟
نظر علی این بود که از وقتی کربلا راهش باز شده، مشهد از مد افتاده و کسی مشهدی نیست. همه کربلایی یا حاجی هستن و یا ترکیبی از این دو تا..
تو دلم گفتم: آخه اصلا انصاف نیست که مشهد به اون عظمت از یادها بره. تازه اومد به بازار کهنه میشه دل آزار!:(
تو همین افکار مالیخولیایی خودم غرق بودم که یهو احسان از اونور گفت: این اعلامیه پرسونای خودش رو داره واسه همین ما ازش خوشمون نیومد و ما رو جلب نکرد. چون ما داریم القاب رو حذف میکنیم. بهتره به نظر دیگران احترام بزاریم و بریم سر کار خودمون.
همه سکوت کردیم.. یه سکوت طولانی .. چرا سفرهای رفته و نرفتهی ما باید هویت ما رو تشکیل بدن؟ حتی اگه تلنگری زده باشن به افکارمون، یه چیز شخصی بوده نه یه چیز آویزون...
روحت شاد امیرکبیر، کاش بودی و میدیدی .....
همهی این القاب یه چیزی مثل وصلهی لباسن که همرنگ لباس نیستن. یا مزه نمک که تو غذا حل نشده و یا شاید ...
حتی دکتر و مهندسش، استاد و ... همشون اصطلاحات دهن پرکن هستن مثل اینکه بخوای به یه شلوار کش بندازی و به جای اینکه کش بره تو کمری شلوار، این کش نخ نما رو روی شلوار ببندی! مفتضح تر از این نمیشه L
بگذریم. بهتره به نظر دیگران احترام بزاریم! کلیشهای ترین کلیشهی این دنیا ...
اما شما، ما رو به اسم صدا بزنین که رهاییم از قید هر چیزی که بخواد ماسک بشه رو صورتمون Jشاید تو انتخاب اون هم سهمی نداشتیم ولی خب مال خود خود خودمونه و باید بسازیمش J