هر بار که میخواست در مورد همسرش صحبت کند، میگفت: بچهها گفتن نون بخرم. بچهها گفتن زود برم خونه، بچهها ... بچهها
اوایل توی دلم خیال میکردم، ده دوازده تا بچهی قد و نیم قد داره. بعد متوجه شدم که یه دختر بیشتر نداره و البته اسم اون رو هم به راحتی به زبونش میاورد. پس این بچهها دوستانش بودن؟ یعنی بعد از ازدواج هم با دوستاش میرن گردش و تفریح مجردی؟
یه روزی که دفترچه بیمه خانمش رو داد تا با دستگاه فتوکپی شرکت ازش کپی بردارم، گفت: خانم احمدزاده، این دفترچه بیمهی بچههاست. بیزحمت یه کپی ازش بگیر. عصری میام میبرم.
توی دفترچه جز یه عکس و یه مشخصات چیزی نبود. کلا یه خانم متشخص بود که بهش میگفتن:"بچهها"!
عصر که اومد دفترچه رو ببره، بهش گفتم: شما به یه نفر آدم میگین:بچهها؟ خب بگین: خانم یا همسر و ...
همینطور که من درس اخلاق و بیان گذاشته بودم، پرید وسط حرفم و گفت:یعنی چی؟ خانم احمدزاده قباحت داره. شرم و حیا هم خوب چیزیه .. اصلا بابای شما مگه اسم مامانتون رو میگه؟
یه خورده فکر کردم و گفتم: بله خب. بابای من با اسم مامانم مشکلی نداره. تنها چیزی که براش خجالت آوره اینه که، جلو پدربزرگم سیگار بکشه. البته خب پدربزرگ متوجه این موضوع شده ولی بازم بابام مثلا بترسه یا خجالت بکشه، ازش قایم می کنه.
اونموقع ها هم که ما خیلی کوچیک بودیم بابا و مامانمون جلو بزرگترها ما رو بغل نمیکردن و کلا عالمی بود. همینه دیگه اینقده مشکلات عاطفی داریم. اما الان همه چیز اکی شده و ما کلا همه رو از رو بردیم.
آقای همکار یه نگاهی کرد و گفت: والله چی بگم؟ ما رسم نداریم اسم مادر، خواهر یا همسرمون رو به کسی بگیم. تازه قباحت داره جلو کسی بگیم: خانمم، همسرم و ... بچهها خیلی بهتره!
این موضوع اونقده برا هممون عادی شده بود که هر وقت خانم همکارجان زنگ میزد و ما گوشی رو برمیداشتیم، شاهین با شیطنت همیشگی میگفت: بچهها پشت خطه!!
این داستان البته منحصر به یه نفر نبود. چند وقتی گذشته بود و باید به حساب یه آقای دیگه پول واریز میکردیم. از قضا کارت مقصد مشکلی داشت که نمیشد بهش پول واریز کرد.
زنگ زدم به آقای طلبکار که یه شماره کارت دیگه بده. اما در کمال ناباوری ایشون فرمودن یه کارت بیشتر ندارن و چون پول رو همون لحظه میخوان، باید پول نقدر براشون بفرستم. اما من اونوقت روز از کجا نقد گیر میاوردم؟!
همینطور که فکر میکردم، شاهین گفت: یعنی زنش کارت بانکی نداره. شاهین زود شماره رو گرفت و گفت: حاجی، حاج خانم هم شماره کارت نداره به ما بدی؟
حاجی از اونور با من من و مکث طولانی گفت: گوشی رو بده به اون خانمی که اونجاست.
شاهین با تعجب گوشی رو به من داد و من گفتم: امری باشه حاج آقا؟!
حاج آقا با شرم و حیا گفت: میشه یه خودکار و کاغذ برداری شماره کارت منزل رو بنویسی؟
منزل؟! یعنی منزل شما شماره کارت داره؟ چه جوریاست اونوقت؟
شاهین که اینطرف داشت از خنده قش میکرد، برگشت و گفت: پت و مت، شماره کارت حاج خانم رو میده دیگه..
شماره کارت رو که نوشتم، بازم حاجی اسم کوچیک حاج خانم رو نگفت. گفت به اسم اکبرزاده است! گرچه با همون نام خانوادگی مشکل حل شد ولی فهمیدم در جوامعی به خانم، منزل هم گفته میشه!!
اما خب تو خانواده خودم تمام نمونهها معکوس بود. مثلا شوهر خاله جان، اسم خاله جان رو تو کوچه هم داد میزنه. اما خاله جانم در تمام این 45 سال به همسرجانش گفته "آقاجان بچهها"
یا عمه به جای اینکه اسم شوهرش رو صدا کنه، بهش میگه "هاشم". میگم: عمه از اسم هاشم بیشتر خوشت میومد؟
میگه: نه بابا، روم نمیشه اسمش رو بگم!! (یعنی اینم عمه است ما داریم؟)