یعنی باید قدر بعضی فامیل، دوست و آشنا رو دونست که کلا یه سوژه میدن دست من تا بهشون فکر کنم!
اصلا هر چقدر من بیدست و پا، بعضیاشون خدای اعتماد به نفس! آدم حسرت میبره میبینتشون، والله به خدا...
شاید دیده باشین بعضیا بدون اینکه کاری رو بخوان یاد بگیرن اونو بلدن! مثلا همین خان دایی ما کلا تو هر کاری سرمایه گذاری میکنه بدون اینکه یه صفحه مطالعه کرده باشه. همیشه هم ورشکست میشه ولی میگه تقصیر دیگران بود..آدم یاد این جمله میفته که میگه:"من نبودم دستم بود، تقصیر آستینم بود"
یا این همسایه باحالمون! یعنی نمیدونم چجوری اینهمه کار میتونه بکنه و من اصلا جراتش رو ندارم؟ همسایه جان ما یه گاراژ 16 متری داره که شبها ماشینشون رو اونجا پارک میکنن و روزها آرایشگاه زنانه است.
ایشون که زمان ناصرالدین شاه یه مدرک آرایشگری گرفته کلا با یه مداد سیاه کلفت و یه ماتیک قرمز هر چه هلو باشه به لولو تبدیل میکنه و خیلی هم به خودش و کارش اطمینان داره و گاهی قیمتهاش از لوکسترین آرایشگاههای شهر هم بالاتره، گرچه هیچکس این پولها رو بهش نمیده و جز چند تا فامیل پیر پاتال و همسایه درب داغون کسی هوس نمیکنه بره زیر آرایش غلیظش غرق بشه! اما همیشه از کار همهی آرایشگرهای بزرگ بدون استثنا ایراد میگیره.
این همسایه جان ما که کلا تا کلاس سوم درس خوندن و گاهی اسم خودش رو هم نمیتونه بنویسه، کلی ادعا داره که فتوشاپ کاره و میتونه همه مشتری ها رو با کامپیوتر آرایش کنه و البته کلاسهای آموزش آرایشگری دبی رو تو اینستاگرام گذرونده و ...
البته نه کامپیوتری داره و نه اینستاگرام رو بلده. فقط اسماشون رو شنیده و اینا برای پرستیژ کار لازمن.
حالا درسته کسی به حرفاش اهمیت نمیده ولی خودش خیلی ناراحت میشه که چرا با اینهمه تبلیغ بازم مشتریش کمه؟!
حالا از همه اینا بگذریم ایشون عشق به کلاس گذاشتن و مجهز بودنشون بیشتر از این حرفاست و برای آرایشگاه دستگاه کارتخوان گرفتن و خودشونم 7-8 تا کارت بانکی و دسته چک دارن.
اما از اونجاییکه نمی تونن چک بنویسن معمولا به مشتریها میگن که براشون چک بنویسن و یا کارت بکشن! یه همچین وضع نابسامانی!
از قضا دیروز داشتم میرفتم خونه یهو تو کوچه دست منو گرفته که بیا یه مشکلی پیش اومده و من نمیتونم حلش کنم. رفتم تو و میگم: خیر باشه.
میگه: ببین 500 هزار زدم به این کارت اقتصادنوین. الان میگن تو کارتم فقط 98 هزار دیده میشه ..فردا چک دارم اما این 500 تومن ننشسته تو حساب.
میگم: کو رسیدت؟ میگه: پاره کردم رفت. بعد میگم باشه بیا ده گردش آخر بگیریم ببینم پولت چی شده؟ بعد ده گردش متوجه شدیم کلا 50 هزار زده به کارت.
برگشته میگه: مگه 500 هزار تومن، 5 تا صفر نداره؟ میگم: به ریال باید حساب میکردی باید 6 تا صفر میزاشتی.
برگشته دو دستی میکوبه رو سرش وای بدبخت شدم تو این مدت هر مشتری اومد و کارت کشید من به تومن حساب کردم!
یعنی خوش به حال مشتریها..
میگم خب چه کاریه؟ بلد نیستی چرا کارت خوان میزاری آرایشگاه؟ پول نقد بگیر.. مگه چه قدر درمیاری که اینطور ضرر کنی؟
میگه: نه من بلدم فقط صفرها رو نمیدونستم..
خلاصه حالا برا جبران کسر موجودی چکش، برگشته میگه بیا این 98 هزار رو بزنیم تو چک؟ میگم حساب چکت از کدوم بانکه؟ میگه همین بانک. میگم خب یعنی بزنیم به حساب جاری؟
میگه نه همین کارت مال همون دسته چکِ! میگم خب پول سرجاشه، بقیه رو جور کن بزنیم. میگه: خب 98 داره توش 98 هم از کارت بزنیم میشه حدود 200 تا، 300 تا هم بهم قرض میدی سر برج بدم؟
یعنی من فقط تونستم بگم: ببخشید الان دوستم منتظرمه سر چهاراه، دیرم شد. خدافظ