وقتی برق قطع شد ........
توی شرکت گرم کار بودم که برق قطع شد. قطعی برق تو شرکت از قطعی آب هم سخت تر بود. آب که قطع میشد از سوپرمارکت آب معدنی میخریدیم و برا دستشویی هم همیشه یه ظرف آماده داشتیم.
برق که قطع میشد، تلفنها، اینترنت و قاعدتا فکس هم تعطیل بود. اونروز باید یه نامهی مهم رو قبل از پایان ساعت اداری به یه جای خیلی مهم فکس میکردیم.
اما برق کجا بود؟! حتی نتونسته بودم تایپش کنم. قاعدتا هیچ مشتری نمی تونست با ما تماس بگیره، ما هم نمیتونستیم با کسی در ارتباط باشیم. خب سانترال کار نمیکرد و 4 تا خط با یه سیستم پیچیده یه جوری تو هم رفته بودن که دستم نمیرسید یه شاخه رو از سانترال جدا کنم تا لااقل یه خط آزاد داشته باشیم. (واقعیتش بلد نبودم و میترسیدم به جعبه سانترال دست بزنم)
طبق معمول کسی نبود و طبق معمول نباید دفتر رو ول میکردم و میرفتم بیرون.
تنها چیزی که داشتم یه گوشی موبایل بود با 35 درصد شارژ.. یعنی اینم اگه باتریش تموم میشد، کارم تموم بود.
زود متن نامه رو با خودکار روی کاغذ نوشتم و با گوشی عکسش رو گرفتم. و با اینترنت همراه به هر مصیبتی بود فرستادم برا یکی از دوستان و بهش نوشتم لطفا اینو تایپ کن و به شماره فلان فکس بزن.
اما از دوستم خبری نشد که نشد. تا اینجا ده درصدی از شارژ کم شد و 25 درصد باقی موندLبه دوستم زنگ زدم که چرا جواب نمیدی؟ در کمال ناباوری فهمیدم که برق اون منطقه هم قطعه ...
تا ساعت 2 نشسته بودم به دعا و نذر که ای برق جون مادرت بیااا... البته چون تلفن ها قطع بود از دست رییس جان راحت بودم. زنگ نمی تونست بزنه و بره رو اعصابم. از هیچکس خبری نبود.. گاهی فقط صدای خش خش سلفونهای روبروی پنجره میومد تا من تنها نباشم.
ساعت 2 بود که تصمیم آخر رو گرفتم و نامه رو با خودکار روی کاغذ 4A تمیز و مرتب نوشتم. بعد با گوشی شماره اون اداره رو گرفتم ..انتظار پشت تلفن اداره داشت از شارژ گوشیم میخورد. قلبم میومد دهنم که یکی برداشت.
زود یه شماره تلگرام خواستم و گفتم برق نیست و نامه رو مجبورم اینطوری بفرستم. اونم شماره داد و قطع کرد. فقط 9 درصد شارژ داشتم که نامه رو با تلگرام و اینترنت سیم کارتم فرستادم و هر چی منتظر شدم SEEN نشد.
یه بار دیگه شماره گرفتم و باز پشت خط منتظر بودم. تا اینکه یکی جواب داد و زود با عصبانیت گفتم: من نامه رو فرستادم لطفا تلگرااامممممم..... گوشیم خاموش شد و ..
یه ساعتی گذشته بود و ساعت 3 بود. یخچال خاموش بود. آبدارخونه تاریک...
بیکار و بی حوصله منتظر برق بودم که رییس کلید انداخت و در رو باز کرد. با نگاه عاقل اندر سفیهی پرسید: چه خبر از نامه؟
با ناراحتی گفتم: تو تلگرام فرستادم دیگه شارژم تموم شد نتونستم نتیجه رو بپرسم. رییس که طبق معمول خیال میکرد هیچ چیزی غیر ممکن نیست. گفت: خب تلفن رو از سانترال آزاد میکردی .. همه چی رو من باید بگم؟
گفتم: من بلد نیستم. دستم نمیرسه.
باز با عصبانیت گفت: اینا همش بهونه است. یه صندلی بزار زیر پات. همه سیم ها رو بریز به هم . ولی یه کاری بکن. یعنی باید یه کاری بکنی ... همیشه یه راهی هست.
بعد صندلی آورد و رفت بالا و سیم ها رو از سانترال جدا کرد....
رییس راست میگفت: تو مواقع نیاز باید یه کاری بکنی.. اگه نجنگی، پیروز نمیشی...