saeedeh.ahmadzadeh
saeedeh.ahmadzadeh
خواندن ۱ دقیقه·۶ سال پیش

پست کاملا آزمایشی است

از قدیم الایام یه جوری تو ذهن ما کاشتن که خورشید یه خانمه با چارقد سفید که موهای حنا بسته اش رو از وسط فرقش باز کرده و ابروهای کمون به هم پیوسته اش از روی چشمان درشتش دل میبره! خورشید خانم با خال زیر لبش و لپ های سرخ انارش یه شبی مثل امشب به دنیا اومد، اما نه از بیمارستان خریدنش نه لک لک آوردش. .و هیچوقت هم نگفته بودن چطوری به دنیا اومد تا اینکه یکی مثل این شبها که من کودکی چهارساله بودم در کنج خلوت دنیا ، مامان ما رفت بیمارستان و با یه فسقلی تقریبا این شکلی برگشت ! ما هم از آون روز به بعد داستان لک لک رو فراموش کردیم و به داستان فروشگاه بچه در بیمارستان اعتقاد پیدا کردیم .. اما آون شب یه داستان دیگه هم ساخته شد که اصلا خورشید، خانم نیست ..خورشید پسره? اونم چه پسری، قند عسلی ☺ خورشید خونه ما که هی من براش شلوار میخرم دوشلواره بشه و یکی از شلوارها رو به طریقی نابود می کنه (وایتکس ، اتوی داغ و یا...) رفیق و یار منه که باعث میشه من کلی جاها برم با آدم خوب خوب ها دوست بشم و چیزهای خوب یاد بگیرم امشب تولدشه. .و من چقدر خوشحالم که بیمارستان فروختش به ماااا. .. آره تو شب یلدای منی ، بداخلاق دوست داشتنی? گفته بودش: حق نداری تولد منو جایی بزاری? من الان گذاشتم ? منو دیدین ندیدین حلالم کنین???

تولدداداشزایش خورشیدیلداتولد داداشم
آمده ام که بخوانم و بیاموزم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید