saeedeh.ahmadzadeh
saeedeh.ahmadzadeh
خواندن ۱ دقیقه·۶ سال پیش

پسر روزنامه فروش

هر چند وقت یکبار ، تو مسیر کلاس می دیدمش . جوان عینکی با ته ریشی نامنظم و یک دسته روزنامه از همانها که همه چیز تویش نوشته شده ! از شیر مرغ تا جون آدمیزاد !

همانها که نیازمندی هم دارند و میشود خواند و شاغل شد ! 

اینها را من نمی دانستم ، همان پسر عینکی همان که ته ریش نامنظم داشت ، خیلی مودبانه می گفت و التماس میکرد از روزنامه ها بخریم تا او نانی به خانه اش ببرد . 

آدم بدجوری یاد فیلمهای قدیمی می افتاد که پسرکی روزنامه به دست فریاد میزند :"روزنامه ! روزنامه "

امروز در اتوبوس بازهم دیدمش ، همان پسر بود با کلاه بافتنی و باز هم می گفت : " فقط هزار تومان ، بخرید تا من هم درآمدی داشته باشم "

مانده بودم این صفحه نیازمندی داخل این روزنامه ها به چه دردی میخورد ؟ جز نام دهان پرکنی که این پسر جوان با استفاده ار نامش تبلیغ می کند ..

روزنامه ای که خودش، خودش را تبلیغ نکند ،  برای فروش نیاز به تبلیغ دارد و باز هم می مانم در مرغ و تخم مرغی که کدام باید باشد تا آن یکی را بوجود بیاورد .

صفحه نیازمندی روزنامه که به دست پسرجوان ،( بیکار)  تبلیغ می شود گویا ساخته شده برای ریشه کن کردن بیکاری و پایان دادن به همه ی پسرهای روزنامه فروش ، اما چه پر شده این شهر از پسرهای روزنامه فروش و روزنامه هایی که سبزی فروش محله مان کیلویی می خرد تا سبزی هایش را لای آنها بپیچد

پسرروزنامه فروشروزنامهصفحه نیازمندی روزنامهاول مرغ بود یا تخم مرغشیرمرغ تا جون آدمیزاد
آمده ام که بخوانم و بیاموزم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید