هر چند وقت یکبار ، تو مسیر کلاس می دیدمش . جوان عینکی با ته ریشی نامنظم و یک دسته روزنامه از همانها که همه چیز تویش نوشته شده ! از شیر مرغ تا جون آدمیزاد !
همانها که نیازمندی هم دارند و میشود خواند و شاغل شد !
اینها را من نمی دانستم ، همان پسر عینکی همان که ته ریش نامنظم داشت ، خیلی مودبانه می گفت و التماس میکرد از روزنامه ها بخریم تا او نانی به خانه اش ببرد .
آدم بدجوری یاد فیلمهای قدیمی می افتاد که پسرکی روزنامه به دست فریاد میزند :"روزنامه ! روزنامه "
امروز در اتوبوس بازهم دیدمش ، همان پسر بود با کلاه بافتنی و باز هم می گفت : " فقط هزار تومان ، بخرید تا من هم درآمدی داشته باشم "
مانده بودم این صفحه نیازمندی داخل این روزنامه ها به چه دردی میخورد ؟ جز نام دهان پرکنی که این پسر جوان با استفاده ار نامش تبلیغ می کند ..
روزنامه ای که خودش، خودش را تبلیغ نکند ، برای فروش نیاز به تبلیغ دارد و باز هم می مانم در مرغ و تخم مرغی که کدام باید باشد تا آن یکی را بوجود بیاورد .
صفحه نیازمندی روزنامه که به دست پسرجوان ،( بیکار) تبلیغ می شود گویا ساخته شده برای ریشه کن کردن بیکاری و پایان دادن به همه ی پسرهای روزنامه فروش ، اما چه پر شده این شهر از پسرهای روزنامه فروش و روزنامه هایی که سبزی فروش محله مان کیلویی می خرد تا سبزی هایش را لای آنها بپیچد