مشهدی ماه بیگم، مادر شوهر خاله جانمان که برخلاف تمام زنان همسن و سالش فقط دو تا بچه زاییده بود، کلی در حسرت بچه آنهم از نوع پسرش له له میزد!
از آنجایی که خاله جانمان هم تنها عروس بود و مسولیت خطیر درست کردن نسل برای ماه بیگم به دوشش افتاده بود، همچون یک عروس نمونه و کار بلد با کوشش فراوان یک دست نوه برای ماه بیگم درست کرد تا جای چون و چرا نماند !
همه می دانستند که ماه بیگم جان علاقهی وافری به پسر دارد و این عشقش را هم از هیچکس پنهان نمیکند بنابراین خاله جانمان هم هر دختری که زایید پشت بندش پسری هم آورد تا جبران مافات کرده باشد و اینگونه شد که با سه پسر و سه دختر، امتحان عروس خوب بودن را پس داد و رو سفید شد.
ماه بیگم تا زنده بود عاشقانه پسرها را تر و خشک میکرد و خاله جان هم کلی کیف میکرد که مسولیت کمتر و زندگی بهتر ! اما این بیماری پسر پرستی انگار واگیردار شد و خاله جانمان هم که بخاطر زاییدن پسران شاخ شمشاد عزیز مادرشوهر بود ، واقعا به خیال خوش خیالش زد که پسرهایش تحفه ی نطنزند!
موقع ازدواج هر کدامشان حداقل 200 بار به خواستگاری رفت و از قرار نه اینکه آنها همه کشته مرده ی پسرهایش بودند خودش هیچکدام را نمی پسندید ! در فامیل که حرفش را هم نزن ، معمولا بین فامیل ها رسم است که هیچوقت با منطق و خیلی روشن نمی گویند "ازدواج فامیلی غلطه " بلکه همواره از روی حسادت یا کینه های شخصی ، برای اینکه نشان دهند پسرشان از دختر فامیل خیلی سرتر است از کلی ایرادها پرده برداری می کنند تا هر کسی هم نمی دانست بداند دختر مورد نظر مشکلاتی داشته و دارد !
خلاصه خاله جان در یکی از خواستگاری هایش که دختر خانم دکتری را برای پسر یک لا قبایش انتخاب کرده بود ، اینگونه متذکر شد که :"الان پسر کمه ، خیلی هم دلشون بخواد ، پسرم هیچی هم که نداشته باشه ، پاکه"
گرچه این پاک بودن هم داستانی بود که هیچوقت متوجه نشدیم ، پاک دقیقا یعنی که چه؟
انگاری فقط خودشان در خانه شان حمام داشتن ! البته پسران خاله که با تربیت ماه بیگم بزرگ شده بودن ، نه تحصیلات داشتن و نه پول . اما سر به زیر بودند و اهل نماز و روزه ! و همین باعث شده بود که خاله تمام مشخصات پسرهایش را در واژه ی "پاک" فشرده سازی کرده به صورت علامت اختصاری به دخترها اعلام کند.
خلاصه خاله جان که حداقل از 80 درصد دخترها جواب منفی می شنید به 20 درصد هم ایرادهای بنی اسراییلی می چسباند و همیشه اینطور ادعا میکرد که "بی حجاب بود"- "خیلی دهاتی بودن"- "خانواده پرجمعیتی هستن " و .... البته به یکی هم گفت که "از اسمش خوشم نیومد".
به هر حال با هر بدبختی که بود سه تا دختر پیدا شد و عروسهای خاله شدند و به هر تقدیر زندگی می کنند اما خاله جان تازه مفتخر به تشخیص این مساله شده اند که بیست سال دیرتر به سراغ خدا رفت تا طبق خواسته اش برایش عروس خلق کند !
خب خدا قبلا این دخترها را خلق کرده بود و کاری هم نمی شود کرد !