من نمیدونم چرا بیشتر مردم تبریز؛ تمایل به خوردن شیرینی جات دارن؟ خب،شاید بخاطر همین تبریز شهر شیرینیهای خوشمزه است. اما کمتر کسی چیزهای ترش-شور یا تلخ میخوره..
اما خب من بچه کویرم و کلا خوردن چیزهای فلفلی و تیز تو ذاتمه .. البته کمتر خودم رو از لذت طعم ها محروم میکنم. برا همینم تو شرکت هر چیزی که مزش رو دوست نداشتن میدادن من بخورم!
البته از اونجایی که همکاران گرامی هر کدوم با یه غذا مشکل داشتن، تنها غذایی که میخوردیم جوجه کباب بود و یا گاهی وقتها برنج و مرغ!
یکی قرمه سبزی دوست نداشت اون یکی کباب نمیخورد..یکی خورشت بادمجان باب میلش نبود و ... خلاصه ما فقط مرغ میخوردیم اونم بدون هیچ طعم و مزهای .چون غذاهای ارزان قیمت با برنج های پاکستانی و .. هیچ طعم ایرانی و سنتی توی این غذاها نبود.
اون زمونا، ما تو شرکت با یه کترینگی قرارداد داشتیم که هر روز برامون ناهار میفرستاد. اما وقتی چوب خطمون پر میشد میگفت تا یه مقداری شارژم نکنید، بهتون غذا نمیدم! البته حق هم داشت چون هر روز همه چیز گرون میشد و اونم باید مواد اولیه میخرید.
یکی از اون روزهای گرم تابستون بازم اعتصاب کرد و بهمون غذا نفرستاد. ما هم 4 نفری پولامون رو گذاشتیم رو هم و دل و زدیم به دریا، زنگ زدیم فست فود، برامون 2 تا پیتزای مخصوص بفرسته ..
همینطور منتظر پیتزا بودیم که هر کدوم یه نصفه ازش بخوریم و لذت ببریم که یهو مهندس مجتمع اومد و خیال رفتن هم نداشت. هر چی گفتیم که رییس نیست و باید منتظر بشه، گفت: منتظر میمونم.
تو همین فکر و خیال بودیم که الان موقع ناهار ببینه ما فقرا نصف پیتزا میخوریم اونم دهنش آب میفته و .. که یهو پیک فست فود اومد و یه بسته بندی شیک و مجلسی داد دستم با یه صورتحساب.
به صورتحساب درست نگاه کردم و دقیقا پول دو تا پیتزا رو تو محل، بهش دادیم و رفت. سر میز که اومدیم به مهندس یه تعارفی زدم که :آقای مهندس شما هم بفرمایید درسته کمه ولی خوب نیست ما بخوریم شما نگاه کنید.
مهندس هم از خدا خواسته بلند شد و اومد سر میز نشست.رامین یه نگاه غضب آلودی به من کرد که بازم حاتم طایی شدی؟ از سهم خودت خیرات کن. ما که از نصفه پیتزاهامون نمیگذریم.
گفتم: خب کی گفت شما بگذرید؟ من از نصف پیتزای خودم بهش میدم.
همین که بسته رو باز کردم دیدم توی بسته 3 تا پیتزاست. یعنی دوتا پیتزا مخصوص که ما سفارش دادیم و یه پیتزا پپرونی !
زود زنگ زدم به فسف فود و جریان رو گفتم و البته گفتم: خیلی خوب شد که اشتباهی فرستادین و تا یکساعت میام فست فود و پولش رو حساب میکنم.
بعد همه دور میز جمع شدن و من هم نصفه پیتزای همه رو دادم و اون پیتزا درسته رو گذاشتم جلو مهندس و خودم شروع به خوردن نصف پیتزای خودم کردم.
هنوز یه گاز نزده بودم که دیدم مهندس عینهو لبو سرخ شد و زود نوشابه رو سر کشید. تحویلش نگرفتم گاز دوم رو که زدم دیدم مهندس پیتزا رو به جلو هل داد و گفت: خانم احمدزاده ممنونم از مهمون نوازیتون، میشه پیتزاها رو عوض کنیم؟
منو میگی یه نگاه عاقل اندر سفیه بهش کردم که ای بابا تو هم میخوای طعمی که دوست نداری رو بدی به من؟ اما دیدم پیتزای اون بزرگ و کامله ..پولش رو هم قراره خودم بدم. گفتم باشه بیا عوض کنیم.
البته دلم اون روز پیتزای گوشت میخواست ولی فردین بازی کردم و یه پیتزای کامل پپرونی رو خوردم.
بقیه هم دست به پیتزام نمیتونستن بزنن و این خودش کلی غنیمت بود. بعد از خوردن ناهار زود رفتم فست فود تا پول پپرونی رو حساب کنم. اما آقای مدیر اونجا اصلا قبول نکرد و گفت: خانم نوش جونتون اون پیتزا اصلا قسمت شما بوده. همین که اطلاع دادین کافیه.. نوش جونتون..
منم کلی خوشحال برگشتم و به بقیه خسیسها پز دادم... هنوزم مزهی اون پیتزای نطلبیده برام یه چیز دیگه است.