saeedeh.ahmadzadeh
saeedeh.ahmadzadeh
خواندن ۲ دقیقه·۶ سال پیش

یه دانشگاه بود و یه روژان

روژان یه دختر زیبا و البته پر شرو شوری بود که از یه شهر خیلی کوچیک اومده بود ولی تمام بچه شهری ها رو سرکار می گذاشت!

یعنی در مدت 4 ترم که دیدمش، بیشتر از اینکه توی کلاس باشه بیرون کلاس بود و تفریحش بازی با احساسات پسرها ! یعنی باورم شد همیشه هم دخترها اذیت نمیشن خیلی وقتها پسرها هم اذیت میشن ..

روژان حتی پیشرفت قابل توجهی در دلبری از اساتید داشت و از اساتید بخصوصی نمره قبولی می گرفت. اما این موضوع در مورد اساتید خانم و یا بعضی اساتید آقا صدق نمیکرد !

از اونجاییکه حراست دانشگاه و کل دلشکستگان از دستش حرصی بودن این روژان بعضی وقتها در کاور بچه ها یواشکی وارد دانشگاه میشد !

یکی دوبار هم یه جوری پشت سر من قایم شد بیاد که خودم به این قدرت استتار ،آفرین گفتم..

من و روژان هر ترم چند درس مشترک با هم داشتیم چه عمومی و چه اختصاصی! برای همین هم حداقل چند ساعت درهفته با هم بودیم. یکی از روزها طبق معمول داشتیم میرفتیم سر کلاسهای عمومی که باید با مینی بوس از این دانشکده به اون دانشکده میرفتیم. یه خورده منتظر موندیم اما مینی بوسی نبود خیلی عصبانی و ناراحت بودیم و از نگهبان درخواست کردیم زنگ بزنه تا تاکسی بیاد. چون دانشکده معماری خارج از شهر بود و هیچ تاکسی بیرون نبود.

همینطور که جلو نگهبانی ایستاده بودیم یه ماشین زانتبا وارد محوطه شد. راننده ماشین هم یه جوون خوش تیپ با عینک آفتابی گرون قیمت بود. روژان که به کل یادش رفت قراره بریم سر کلاس ، نگاهش به ماشین خشک شده بود.

در این حال و احوال بودیم که نگهبان گفت الان مینی بوس میاد! روژان به خودش اومد و گفت :"بچه ها الان یه کاری می کنم با زانتیا بریم!"

ما هم گیج و منگ ، هی می گفتیم :ول کن بابا ، مینی بوس میاد چرا مزاحم مردم میشی؟!

روژان به طرف راننده زانتیا رفت و با عشوه گری گفت:"خوشگله ، ماشین مال خودته یا مال باباته؟!"

راننده برگشت و یه نگاهی به روژان کرد که زیر عینک مدل چشماش دیده نمی شد. اما هر چی بود خیلی نگاه عجیبی بود.

از اون طرف نگهبان به طرف اونا رفت و گفت:"سلام آقای دکتر....، شرمنده ماشینتون رو ببرید اون طرف پارک کنید.اینجا مینی بوس ها وامیستن. "

با شنیدن اسم دکتر... همه ماتمون برده بود که این همون استاد پرآوازه است که برای درس طراحی فنی اومده و همه از جدیت و سخت گیریش داستانها میگن ...

استاد در حالیکه دوباره سوار ماشینش می شد .به روژان گفت : خانم ، ببخشید امروز اسناد ماشین همراهم نیست . انشالله سر کلاس اگه ببینمتون، اسناد رو میارم اونجا نشونتون میدم..

در این حال مینی بوس با بوق های ممتد از روژان می خواست بکشه کنار .. اما روژان رفته بود تو هپروت..

اتفاقا ما همه درس طراحی فنی رو پاس کرده بودیم غیر از روژان !

دانشگاهبازی با احساساتشرو شور
آمده ام که بخوانم و بیاموزم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید