Saeed Samiei
Saeed Samiei
خواندن ۲ دقیقه·۷ سال پیش

آره خوبه، خیلی خوب و تو قرار نیست داشته باشیش !

چند روز پیش یکی از دوستام در مورد بیرون رفتن با بچه‌اش صحبت می‌کرد. داشت تعریف می‌کرد که بچه‌ام یه چیزی رو می‌خواست و براش نخریدم. دلایل مختلفی داشت که به نظرم درست بودن. بین حرفاش یکی از دلایلی که مطرح کرد، فکرم رو درگیر کرده.

گفت که می‌خواستم بچه‌ام یاد بگیره که هر چیزی رو نمی‌تونه بخواد و لزوما داشته باشه اون رو. فک کنم اینکه ما یاد بگیریم که یه عالمه چیزهای خوب تو دنیا هست ولی لزوما ما نمی‌تونیم اونها رو داشته باشیم، حرف درستیه. این به این معنی نیست که تسلیم شرایط بشیم یا تلاش نکنیم. ولی واقعا یه سری چیزها هست که خیلی هم خوبن ولی نمی‌تونیم داشته باشیمشون.

وقتی نوجوون بودم دختری رو دوست داشتم، تو حال و هوای خودم. حال و هوا و شور نوجوونی. خیلی حس پاک و معصومی بود. شاید آگاهانه نبود و عقلانی ولی خالص بود. نشد که بشه. دوستم نداشت، همین. نمی‌تونستم تا مدت‌ها بپذیرم و تاثیرات زیادی روم گذاشت این عدم پذیرش.

تاثیراتش لزوما بد نبودن. نشستم فکر کردم و فهمیدم خیلی چیزها رو بلد نیستم و از بلد نبودنشون دارم اذیت میشم. بیشتر فکرها و باورها و تصوراتی که از زندگی داشتم رو کوبیدم و سعی کردم از اول بسازم.

چند سال گذشت و فکر می‌کردم حل شده برام. ولی شب عروسیش در حالی که هوش و حواسم زیاد سر جاش نبود داشتم تو پارک بلند بلند گریه می‌کردم.

دوباره این قصه سال‌های بعد برام تکرار شد، دوباره خواستن‌ها و نشدن‌ها. دوباره خواسته شدن‌ها و نشدن‌ها. فقط بحث مسائل عاطفی نیست، تو کار هم تجربه‌اش کردم. مقیاس‌های کوچیک و بزرگ. خواستن انجام شدن یه کار برای مشتری، خواستن سلامتی عزیزانم، خواستن همراه بودن با آدمی که دوسش دارم و ....

باز فکر و تلاش می‌کنم که مرز این پذیرشِ نداشتن یه سری چیزها و منفعل بودن چیه. تلاش می‌کنم یادش بگیرم و یاد دادنش رو هم برای آدم بزرگای دوست داشتنی، بچه‌ها و نوجوون ها بلد بشم. اگه شما بلدید یا نظر و تجربه‌ای در این رابطه دارید خوشحال می‌شم بهم بگید.

ممنون متنم رو خوندید :)


دلنوشتهیادگیریزندگیواقعیتشدن
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید