سلام وقتتون بخیر.
این پست برای چالش کتابخوانی طاقچه نوشته شده.
اولین کتابی که از مت هیگ خوندم، کتابخانه نیمه شب بود. نگم براتون که انقدر از خوندنش لذت بردم که توی کانالم به دیگران هم معرفیش کردم و برای چندین نفر از دوستانم هم فرستادم.
من علاقه خاصی به کتابهای روانشناسی دارم. خصوصا به کتابهایی که یه سری موضوعات روانشناسی رو در قالب داستان بیان کرده و تونسته دغدغههای ذهنی آدمهارو با داستان پاسخ بده.
و خب بر کسی پوشیده نیست که بهترین روش آموزش و یادگیری، داستان هست.
بعد از مطالعه کتابخانه نیمه شب، انقدر از قلم این نویسنده لذت بردم که دنبال باقی کتابهاش گشتم و کتابهای دیگهش رو هم مثل: آسایش، دلایلی برای زنده ماندن، یادداشتهایی برای سیاره پر استرس و... رو هم خوندم. جدا از قلم جذاب مت هیگ، خوندن این کتاب، آرامش لذتبخشی به من داد که ناشی از کمشدن حسرتهای زندگیم بود.
و به نظر من، چی بهتر ازینکه یه سخنرانی، یه کتاب یا حتی حرف یه آدم، بتونه کمکت کنه ذهن آرومتری داشته باشی و انقدر دچار نشخوار ذهنی نشی؟
این کتاب بهم یاد داد حسرت زندگیهای نکرده و موقعیتهای از دست رفته رو نخورم. یا حداقل کمتر براشون ناراحت باشم. جدا از داستان جالب و سرگرمکنندهش این معضل ذهنی بزرگ رو حداقل تا مدتی واسم حل کرد.
تهش متوجه میشید که نباید انقدر حسرت موقعیتهای از دست رفته رو بخورید. چون هیچ زندگی بدون رنج یا غصه نیست و در هر نوع زندگی، مقداری درد غیرقابل تحمل وجود داره. اینکه هیچ انسانی مطلقا بدون مشکل نیست.
تتهش هم میرسیم به فرموده خداوند در قرآن کریم که: "لقد خلقنا الانسان فی کبد" ما انسان را در رنج و زحمت آفریدیم. حالا میخواد پولدار باشه، فقیر باشه و... فرقی نمیکنه. رنج برای همهس.
حس میکنم این کتاب فقط برای سرگرمی نوشته نشده و یه روانشناسی قوی پشتش هست.
بعد خوندن این کتاب، خیلی کمتر از قبل، حسرت کارهایی که نکردید و موقعیتهایی که از دست دادید رو میخورید! کمتر غصه میخورید که کاش فلان رشته رو ادامه داده بودم یا کاش با فلانی ازدواج میکردم.
در بخشی از این کتاب اومده:
"اگه میفهمیدیم هیچ شیوهی زندگیای نیست که بتونه مارو در برابر غم ایمن کنه، همه چیز خیلی سادهتر میشد. فقط باید بفهمیم که غم هم در عمل بخشی از ذات شادیه. نمیشه شادی رو داشت و غم رو نداشت. البته هردوی اینها برای خودشون حد و اندازهای دارن. اما هیچ زندگیای وجود نداره که توش بتونیم تا ابد غرق شادی محض باشیم. تصور اینکه چنین زندگیای وجود داره، فقط باعث میشه توی زندگی فعلیمون بیشتر احساس غم کنیم."
یکی دیگه از قسمتهای جذاب و تاثیرگذار این کتاب، اینجا بود:
"ببخشید نورا. اما این رویای تو بود. نه من. که این خودش بیشتر باعث ناراحتی نورا میشد. چون حالا میدانست پیش از ازدواجشان با همدیگر، چقدر تلاش کرده بود رویای دن برای بازکردن میخانه را به رویای خودش هم تبدیل کند."
اقا! انقدر از خودت برای دیگران مایه نذار که تهش احساس پوچی و بیارزشی کنی. سعی نکن رویاهای دیگران رو به رویای خودت تبدیل کنی.
چــــــون
تــــــــــــو
رویـــای
خـودتو
داری.❤
به جرات میتونم بگم جز بهترین کتابهاییه که خوندم. برای مطالعه این کتاب میتونین به سایت یا اپلیکیشن طاقچه مراجعه کنین یا ازینجا مطالعه کنین.