انتخابات ریاست جمهوری که تمام شد، بعضی ازبچه ها درجایی مشغول شدند. من هم پیگیری کردم و با سفارش سید، توی شرکت کنترل ترافیک تهران مشغول بکارشدم. برخلاف میل باطنی من را به معاونت ترافیک فرستادند. می بایست اطلاعاتی را که از معاونت های ترافیکی مناطق بیستگانه شهرداری های تهران به شرکت ما می رسید را وارد سامانه می کردم. به نظرم، کاری که به من داده بودند، هدر دادن وقت و زندگی خودم بود و تنها دلیل ماندن من حقوقی بود که پرداخت می شد. حس ناخوشایندی داشتم و می خواستم با سازمان مقابله به مثل کنم. این واقعه به من کمک کرد بفهمم چرا می توان کارکنان سرخورده را برانگیخت تا از قدرت سلبی و بازدارنده خود استفاده کنند.
کارمندی که کار ارباب رجوع را انجام نمی دهد، رییسی که اجازه ملاقات نمی دهد، معلمی که در کلاس درس با شوق درس نمی دهد، پستچی ای که بسته را با تاخیر تحویل می دهد، همسری که غذای با کیفیت درست نمی کند و سربازی که چای سرهنگ را دم نشده می ریزد، همه ی این ها از قدرت سلبی خود استفاده می کنند. زیرا تنها راهی است که برای نمایش دادن قدر و اهمیت خود دارند. درجایی خواندم که هفتاد و دو درصد کارکنان سازمان ها از سازمان خود ناراضی اند و نوزده درصد به طور جدی خواهان خرابکاری در سازمان بوده اند.
یک روز رییسم من را به اطاقش خواست و گفت : رییس منابع انسانی شرکت ، از من خواسته شما را به دبیرخانه کنفرانس ترافیک بفرستم و من هم موافقت کرده ام. به روشنی برایم مشخص بود که تنها دوست صمیمی من در شرکت که همشهری رییس منابع انسانی بود، این کار را کرده است. او از عذاب من در این بخش آگاه بود و دیده بود که من چه کاری را دوست دارم. هرگز در این باره حرفی نزد، هرگزنصیحت نکرد، هیچ وقت خیال نکرد که مرا بهتر از خودم می شناسد، وقتی به این نتیجه رسیدکه اقدامش لازم است، اقدام کرد و هرگز از نقش خود در این قضیه چیزی نگفت و من هم به روش خود و بدون بیان موضوع از او قدردانی کردم.
رضایت از شغل و کاری که انجام می دهیم، موجبات سلامت روان ما را فراهم می کند و اثرات آن تا پایان عمر با ما همراه است و زمینه ساز احساس رضایتمندی از زندگی و خوشبختی است، چنانکه در بیشتر موارد اشتغال به شغل دوم برای فرار از عدم رضایت از شغل اول است.