سعید هاشمی
سعید هاشمی
خواندن ۶ دقیقه·۴ سال پیش

تلاش پشت تلاش!

حتما دیده اید افرادی را که بی حوصله اند و خستگی پذیر! یعنی ظرفیتشان برای پذیرش خستگی و خواب به نسبت بالاست. در کنارش افرادی را می بینیم که گلوله ی انرژی اند و مدام در حال رشدند و حقاً خستگی را خسته می کنند! مدتی به این مسئله فکر کردم که چرا این دو نوع رفتار از آدم ها سر می زند؟ چرا یکی لاک پشتی و دیگری خرگوشی؟! به حَسَبِ تجربه، چند نکته ای هست که در پایین تحریر کردم.

ممکن یا غیر ممکن؟!
ممکن یا غیر ممکن؟!

اولین نکته «نداشتن مسئله» است. افراد خسته از بی مسئلگی و یا چند مسئلگی رنج می برند. وقتی صبح از خواب بلند می شوید و تازه به این فکر می کنید که امروز چه کاری انجام دهید، یعنی مسئله ندارید. اگر داشتید، روز قبل یا حتی از اول هفته برنامه ریزی کرده بودید. باید بگردید و «خط تقدم» مسئله هایتان را پیدا کنید. از خودتان بپرسید که دقیقا می خواهید چه کاری انجام دهید؟ چرا این کار برای شما اولویت و تقدم دارد؟ چقدر به پیشرفت شما کمک می کند؟ چه مشکلی را می تواند حل کند؟ چه نیازی را می تواند برطرف کند؟ داشتن مسئله شما را متمرکز می کند و از پراکندگی دور میکند. پراکندگی همیشه پریشانی به همراه دارد. آدم پریشان هم از تمرکز به دور است و پیدا کردن مسئله ی اصلی در این بین گم می شود. و در نهایت این خستگی است که حرف اول را میزند. آدم خسته از تلاش و تحرک بیزار است و حال حرکت ندارد. کم حوصله است. مثل ماشین سمندی که بعد از یک مدتی لَش می شود! حس سنگینی خاصی به خودش می گیرد. کسی هم که آن را می بیند، او هم ناخودآگاه خسته می شود! مسری است لا مصب!

کدام یک خط تقدم شماست؟!
کدام یک خط تقدم شماست؟!

دومین نکته «عدم بلندپروازی» است. من به آن می گویم نداشتن آرمان و آرزو. کسی که افق نگاهش به اندازه ی شعاع صد متری روشنایی چراغ ماشین است، بلندپرواز نیست. کسی که بتواند هزار متر جلوتر از این میزان روشنایی را پیش بینی کند، می شود به او برچسب بلندپروازی زد. وقتی از پایین یک کوهی آن را نگاه می کنید، کوه برای شما عظمت و هیبت دارد ولی اگر همین کوه را از بالا (مثلا هواپیما) به آن نگاه کنید، برای شما خیلی ریز می شود. نقطه می شود. این از عظمت ذات کوه نمی کاهد بلکه زاویه ی نگاه شما عوض می شود. کمی زاویه ها را دستکاری کنید. کوچک فکر کنید، کوچک گیرتان می آید. بلند بیندیشید، بر فراز بلندی ها پرواز خواهید کرد. فکرهای کوتاه، چون زودگذرند، خستگی هم دارد. اگر تقی به توقی بخورد، رنجور می شود. اما وقتی قبول کنیم که در یک مسیر بلند، اتفاقات ناجور بیشتری هم رخ می دهد (و صد البته خوشی های بیشتری هم به همراه دارد)؛ درک پذیرش ناملایمات بیشتر می شود و دیگر نمی تواند به راحتی کمر را بشکند.

لیستی از «بلندپروازی» هایت را در دفترت نوشتی؟!
لیستی از «بلندپروازی» هایت را در دفترت نوشتی؟!


نکته ی سوم در گهی زین به پشت و گهی به پشت به زین است! بله. یعنی «عدم تعادل». دونده ای که اول کار تند بدود و بعد کندش کند، و دوباره مدام تند و کند برود، تا آخر مسابقه کم می آورد. ولی دونده ای که یک سیر صعودی و یا نزولی مشخصی را در حرکت باشد، شانس پیروزی اش بیشتر است و خستگی در راهش کمتر. همین عدم تعادل ها خستگی های مفرط می آورد. به نظرم آدم سریعتر شکسته می شود. سریعتر چین و چروک روحش را فرا میگیرد. پیدا کردن یک شخصیت متعادل گم شده ی هر انسانی می تواند باشد. به نظرم «باید» باشد. آدم نامتعادل رنجور است و همین برای خودش خسته کننده است. وقتی ببیند یک روز پر انرژی است و یک روز کم حوصله، کم کم کار و زندگی برایش فرسایشی می شود و حال ادامه ندارد.

چه چیزی باعث شده که این سنگ ها «متعادل» بایستند؟!
چه چیزی باعث شده که این سنگ ها «متعادل» بایستند؟!

نکته ی چهارم «ترس از تکرار» است. ترسی که آدمی را از شجاعت داشتن دور کند، حماقت است. پیشینه ترس های معمولی نشانه ی سلامتی روان است. اما ترسی که اجازه تکرر در کاری را ندهد، بی مورد است و باید حذف شود. زیاد شنیدیم که هر افتادنی، یک بلند شدنی دارد. زمین خوردن ها هم نشانه ی سلامت و درست بودن کار است. اگر کسی زمین بخورد، وقت آن است که دوباره بلند شود. اگر دوباره زمین خورد، دوباره بلند شود. درب خانه ای که چندین بار زده شود، در نهایت باز می شود (إلا اینکه کسی در خانه نباشد!). ترس از شکست، جلوی تکرار را می گیرد. شکست ها زمینه اند. هر کاری زمینه ای دارد. زمینه ی حرکت ماشین، روشن شدن است. زمینه ی روشن شدنش، داشتن سوخت است. زمینه ی بلند شدن هواپیما، حرکت پر سرعت چند صدمتری در باند پرواز است. زمینه ی موفقیت هم شکست است. پس ترس ندارد. تکرار هر عملی، موجب نرم تر شدن آن کار می شود. در دل هر تکراری یک تجربه ی جدید نهفته است. تجربه های جدید به آدمی روح جدیدی می بخشند. تکرار با خلاقیت، تنوع خوبی را ایجاد می کند و از خستگی دور می کند.

نهایتِ تکرار، پیروزی است.
نهایتِ تکرار، پیروزی است.

مهم ترین نکات من همین ها بودند. تلاش و باز هم تلاش آدمی را رشد می دهد و پله به پله رشدش می دهد. متوقف شدن در مکان های زودبازده و البته زودگذر، ناکامی را به همراه دارد. افق نگاه اگر بلند شود، این تلاش ها بی نتیجه نخواهد ماند و دیگر کسی احساس پشیمانی هم نمی کند و همین عدم پشیمانی، آزارش نمی دهد. من مدت ها بود که نمی نوشتم و البته ویرگول، کمی دستانم را قلقلک داد. از این به بعد می نویسم. نوشتن خیالات را کم می کند و داشته ها را عمق می دهد. فکر کنم ویرگول می تواند به این تعمیق دادن کمک کند!



تلاشتعادلنویسنده
استارتاپیست!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید