صفا هراتیان
صفا هراتیان
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

قطب‌زاده: شراب‌شناسی که شراب‌نوش نبود

یا چطور می‌شود عالم بر موضوعی بود بی آن‌که آن موضوع را تجربه کرده باشیم؟

عکس تزئینی است.
عکس تزئینی است.

چند تن از دوستان نزدیک صادق قطب‌زاده جایی در مستند «فرزند انقلاب» می‌گویند قطب‌زاده شراب‌شناس خوبی بود، ولی هیچ‌گاه لب به شراب نمی‌زد. بطری شراب را باز می‌کرده و چشم‌بسته تشخیص می‌داده که چه شرابی است. یا این‌که می‌گفته فلان شراب با آن غذا بهتر جواب می‌دهد و بهمان شراب با آن دیگری. هرچند یکی دیگر از دوستان او می‌گوید که گاهی هم دُمی به خُم می‌زده. اما آیا می‌شود بی‌آنکه شراب‌ نوشید، شراب‌شناس بود؟

پاسخ دقیق دادن به این پرسش، مستلزم فرضیات متعددی‌ست که موضوع صحبت من نیست. اما جواب هرچه که باشد، آن‌چه مسلم است این است که حتا اگر بپذیریم می‌توان شراب‌شناس بود بی آن‌که شراب‌نوش بود، «کیفیت» شناخت شراب متفاوت است با وضعیتی که شراب‌شناس خودْ تجربه‌ی عینی و زیسته از شراب‌نوشی داشته باشد. به عبارت دیگر،‌ «آگاهی» و «شناخت»ی که یک شراب‌آزمای حرفه‌ای از شراب دارد با آگاهی و شناخت صادق قطب‌زاده‌ی نوعی از شراب متفاوت است.

بدیهی‌ست که در مثال فوق به جای شرابْ پدیده‌های دیگری می‌توان قرار داد.

چند ماه پیش یادداشتی با عنوان «قهوه‌ی ناآزموده ارزش نوشیدن ندارد» از وب‌سایت فلسفیدن در آیکافی بازنشر شد که نویسنده در آن کوشیده بود به این پرسشْ پاسخ دهد که چطور تجربه‌ی هرکدام از ما از قهوه‌نوشی می‌تواند با هم متفاوت باشد و در عین حال، مجاز و محق باشیم که ویژگی‌های حسی‌ای را از قهوه دریافت کنیم که دیگری ممکن است نسبت به آن‌ها ناآگاه و احتمالا بی‌تفاوت باشد. کریستوفر جی. فیلیپس، استادیار فلسفه در دانشگاه جنوبی یوتا نویسنده‌ی این مقاله خود سال‌‌ها به‌عنوان باریستا در کافه‌‌های مختلف مشغول به کار بوده است. او برای شروع بحث، از آزمایش فکری «ماری» فرانک جکسون وام می‌گیرد.

تصور کنید که ماری، زنی در اوایل سی‌ سالگی، تا به‌حال همیشه در اتاقی سیاه و سفید زندانی بوده است، حتی بدنش نیز با رنگ سیاه و سفید رنگ شده و هرگز به هیچ چیز رنگی‌ای دسترسی نداشته است. او به کمک سخنرانی‌هایی که منحصراً از تلویزیون سیاه سفید و بی‌رنگ پخش می‌شود و کتاب‌های بی‌رنگ درس خوانده است. حال تصور کنید که این زن یک نابغه است و در واقع تبدیل به برجسته‌ترین فیزیک‌دان در زمینه‌ی رنگ‌ها شده است (هم‌زمان متخصص فیزیولوژی اعصاب و روان انسان نیز است). ماری همه‌ی دانش‌هایی را جمع‌آوری می‌کند که درباره‌ی رنگ، دید و فعل و انفعالات مختلف میان نهادهای بیولوژیکی، شیمیایی و ساختاری‌ست که در دید رنگی انسان دخیل‌اند. در نتیجه ماری تمام حقایق فیزیکی‌ای را که درباره‌ی رنگ‌ها وجود دارد می‌داند. او حتی به درستی آسمان را «آبی» و یک گوجه فرنگی رسیده را «قرمز» می‌داند.

ماری اما هیچ‌گاه آسمان آبی و گوجه‌ی قرمز را آن‌گونه که یک انسان عادی درک کرده، تجربه‌ نکرده است. جنس آگاهی ماری نسبت به رنگ‌ها، شبیه به دانش قطب‌زاده درباره شراب است.

حال پرسش این‌جاست: «وقتی ماری اتاق سیاه و سفیدش را ترک کند، یا به او تلویزیونی با صفحه‌ی نمایش رنگی بدهند چه اتفاقی می‌افتد؟ آیا او چیز جدیدی را یاد می‌گیرد یا نه؟‌» اگر قطب‌زاده جایی از زندگی‌اش تصمیم گرفته باشد پرهیز را کناری گذاشته و لبی به جام بزند، دانش و آگاهی تازه‌ای نسبت به شراب پیدا می‌کند؟

اندیشمندان مختلف پاسخ‌های متفاوتی به این پرسش می‌دهند. جکسونْ طراحِ آزمایش مری، و بسیاری دیگر از فیلسوفان معتقدند در این وضعیت ماری و قطب‌زاده چیز جدیدی یاد می‌گیرند. دیوید لوئیس فیلسوف آمریکایی دیدگاه دیگری دارد. او می‌گوید ماری واقعیت جدیدی را نیاموخته است، بلکه صرفاً یک توانایی جدید کسب کرده است. به عقیده‌ی لوئیسْ به‌دست آوردنِ توانایی به‌دست آوردن اطلاعات با خودِ به‌دست آوردن اطلاعات یکی نیست. یاد گرفتن پیدا کردن سایتی به کمک گوگل با خودِ پیدا کردن آن سایت یکی نیست. یا مثلا آگاهی به انواع و اقسام اسیدهای موجود در قهوه، نحوه‌ی به‌وجود آمدن هرکدام و شناخت تاثیر کیفی هر کدام از اسیدها بر دریافت طعم‌یادها، این توانایی را به شما نمی‌دهد که همان اسیدها را در قهوه شناسایی و ارزیابی کنید.

با آن‌که آگاهی ذهنی نسبت به پدیده‌های عینی نامعتبر نیست، اما با شناخت ناشی از تجربه‌ی زیسته‌ی آن پدیده متفاوت است.

با این‌حال «قهوه‌ی ناآزموده ارزش نوشیدن ندارد.»

قهوهفلسفهکوالیاآنالیز حسی
در تقاطع قهوه و گاسترونومی و آنالیز حسی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید