ساحل صافی زاده
Sahel Safizadah
راز موفقیت
اعتماد به نفس
انگیزشی
لبخند بزن????
غم مخور ? راز شاد زیستن ????
لبخند بزن
خنده متوسط و معتدل، دارویی برای غمها و مرهمیبرای ناراحتیها است. چنین خندهای در شاد کردن روح و قلب، قدرت عجیبی دارد؛ چنانچه ابودرداء رضی الله عنه میگوید: من میخندم تا دلم شاد گردد. پیامبر ﷺ گاهی چنان میخندید که دندانهای آسیاب ایشان دیده میشد. خندیدن کسانی که بیماری انسان و درمان آن را میدانند، اینگونه است.
خندیدن، قله آرامش و راحتی است، اما خندیدنی که بیش از از حد نباشد. در حدیث آمده است که: «زیاد نخندید؛ چون خنده زیاد، دل را میمیراند». بلکه نه زیاد و نه کم، به صورت میانه؛ چنانکه در حدیث آمده است: «لبخند زدن در برابر برادرت صدقه ایست».
﴿فَتَبَسَّمَ ضَاحِكٗا مِّن قَوۡلِهَا﴾ [النمل: ۱۹] «از گفتهاش تبسم کرد».
اما از خندیدن برای تمسخر و استهزا باید پرهیز کرد. ﴿فَلَمَّا جَآءَهُم بَِٔايَٰتِنَآ إِذَا هُم مِّنۡهَا يَضۡحَكُونَ ٤٧﴾ [الزخرف: ۴۷] «وقتی او با آیات ما نزد آنها آمد، ناگهان شروع به خندیدن به او کردند».
یکی از نعمتهایی که به اهل بهشت داده میشود، خنده است: ﴿فَٱلۡيَوۡمَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنَ ٱلۡكُفَّارِ يَضۡحَكُونَ ٣٤﴾ [المطففین: ۳۴] «در روز قیامت مؤمنان به کافران میخندند».
عربها، کسی را که همواره لبخند بر لبانش نقش میبست، میستودند و این را دلیل بزرگواری، سخاوت و کرامت میدانستند.
ضحوک السن یطرب للعطایا
ویفــرحان تعـرض بالسؤال
آنهایی که همواره لبخند بر لبانشان نقش بسته است، هنگام عطا و بخشش به مردم، شادمان میشوند و اگر از آنها چیزی خواسته شود، خوشحال میگردند.
زهیر درباره «هرم» چنین سروده است:
تـــراه اذا ما جئتـه متهــللاً
کأنک تعطیه الذی أنت سائله
هرگاه نزد او بروی، او را شادمان مییابی؛ گویا چیزی را که از او میخواهی، به او میدهی.
در حقیقت، اسلام، در عقاید، عبادات، اخلاق و رفتار مبتنی بر میانهروی استوار است. پس نباید انسان، همیشه ترشروی و اخمو باشد و نیز نباید خندههای بلند و بیهوده سر دهد؛ بلکه متانت و وقار خود را حفظ کند و برای آرامش روحی خود، به اندازه معقول و میانه بخندد. ابو تمام میگوید:
نفسی فـــداء أبــی علی إنه
صبــح المؤمل کوکب المتأمل
فکـه یجم الجد أحیــاناً وقد
ینضو ویهزل عیش من لم یهزل
«جانم فدای ابوعلی باد؛ او، روشنایی و سپیده دمی است که مورد امید و آرزو میباشد و نیز ستاره ایست که غرق در اندیشه و تفکر است. با خنده رویی شوخی میکند و گاهی کاملاً جدی میشود؛ گاهی شوخی و بذله گویی مینماید و زندگی کسی را که شاد و سر حال نگشته، شاد میگرداند».
ترشرویی، نشانه ناراحتی درونی و بدمزاجی انسان است: ﴿ثُمَّ عَبَسَ وَبَسَرَ ٢٢﴾ [المدثر: ۲۲] «سپس اخم نمود و روی ترش کرد».
وجوههم من سواد الکبر عابسة
کأنـــما أوردوا غصـباً إلی النــار
لیســوا کقــوم اذا لا قیتــهم عرضـاً
مثل النجوم التی یسری بها الساری
«چهرههایشان از سیاهی تکبر، اخمو و عبوس است؛ گویا به زور به جهنم برده میشوند؛ مانند قومی نیستند که وقتی با آنها روبرو میشوی، همانند ستارگان، راهنمای انسان باشند».
در حدیث آمده است: «ولو أن تلقی أخاک بوجه طلق» «و خوبی را ناچیز مدان؛ هر چند برادرت با گشاده رویی دایدار کنی». احمد امین در کتاب (فیض الخاطر) میگوید: آنهایی که به زندگی لبخند میزنند، فقط خودشان خوشبخت نیستند؛ بلکه آنها در انجام کارها توانایی بیشتری دارند و بیشتر میتوانند مسئولیت بپذیرند؛ اینها برای رویارویی با سختیها، حل دشواریها و انجام کارهای بزرگی که به سود خودشان و مردم است، شایسته ترند.
اگر به من بگویند: از ثروت فراوان و مقام والا یا از وجود راضی و سرحال، یکی را انتخاب کن، دومیرا انتخاب خواهم کرد؛ مال و ثروت وقتی با ناراحتی و ترشرویی همراه باشد، به چه درد میخورد؟! مقام والا اگر با گرفتگی و تشویش خاطر همراه باشد، چه ارزشی دارد؟! اگر کسی تمام دنیا را داشته باشد، اما طوری گرفته باشد که گویی عزیزی را به خاک سپرده و برگشته است، چه ارزشی دارد؟! زیبایی زن بدانگاه که اخم کند و خانهاش را به جهنمی سوزان تبدیل نماید، به چه درد میخورد؟! بدون تردید خانمی که به زیبایی در حد چنین زنی نیست، اما خانهاش را به بهشتی تبدیل کرده، هزاران بار بهتر است.
لبخند ظاهری، ارزشی ندارد مگر آنکه برآمده از ناهنجاریهایی باشد که بر طبیعت انسان میآید. گلها، خندانند و جنگلها، لبخند میزنند. دریاها، رودبارها، آسمان، ستارگان و پرندگان، همه، لبخند میزنند و بر لبهای انسان نیز بطور طبیعی لبخند نقش بسته است؛ البته در صورتی که طمع و ناراحتیهایی برایش پیش نمیآمد که او را عبوس و ترشرو مینماید. بنابراین صدای او با نغمههای هماهنگ طبیعت ناهمخوانی میکند و ناسازگار است. از اینرو کسی که خودش را عبوس و ترشرو گرفته، زیبایی را نخواهد دید و کسی که قلب او آلوده گشته، از مشاهده و درک حقیقت ناتوان است. چون هر انسانی، دنیا را از لابلای عمل، اندیشه و انگیزههایش میبیند. پس وقتی عملش، درست باشد و از فکر درست و انگیزههای پاکی برخوردار باشد، عینکی که با آن دنیا را تماشا میکند، پاک و روشن است و او، دنیا را همانگونه که آفریده شده، میبیند. در غیر این صورت شیشههای عینکش سیاه میگردد و او، هر چیزی را تار و سیاه میبیند.
افرادی هستند که میتوانند از هر چیزی شقاوت و بدبختی بیافرینند. کسانی هم هستند که میتوانند از هر چیری سعادت و خوشبختی خلق نمایند؛ زنانی هستند که نگاهشان در خانه فقط به اشتباهات میافتد؛ امروز، روز سیاهی است. چون بشقابی شکسته و یا نمک غذا زیاد شده و یا کاغذی مچاله را در اتاق دیده است! پس به خاطر آن خشم گرفته، شروع به نا سزا گفتن میکند و به همه افراد خانه طوری دشنام میدهد که گویاشعله ای از آتش است. مردانی هستندکه بخاطر شنیدن یک کلمه یا تعبیر وتفسیر نادرست آن و یا به خاطر مسألۀ ناچیز و پیش پا افتاده ای یا به سبب زیانی مالی و یا سود کمتر از حد انتظار و امثال این مسایل، صفای زندگی را برای خود و دیگران تیره میکنند و تمام دنیا، در نظرشان سیاه میآید و زندگی را برای اطرافیانش نیز سیاه و تار میکنند. اینها، برای مبالغه و بزرگ جلوه دادن بدیها، استادند، از کاه کوه میسازند و از تخم و بذر، درختی درست میکنند و توانایی کار خوب را ندارند. از اینرو به آنچه به آنها داده شده، هر چند زیاد باشد و از دستاورد خود، هرچند بزرگ باشد، لذت نمیبرند.
زندگی، یک هنر است؛ هنری که باید آن را آموخت. به خیر و صلاح انسان است که به جای تلاش برای ثروت اندوزی و پر کردن جیب خود و سعی و تکاپو برای خرج کردن داراییاش، بکوشد تا گلهای محبت را در زندگیش بکارد. زندگی و حیاتی که در آن، همه تلاشها، برای جمع آوری مال و ثروت باشد و در آن هیچ تلاشی برای رشد و پیشرفت زیبایی، مهرورزی ومحبت صورت نگیرد، چه ارزشی دارد؟!
بیشتر مردم چشمان خود را به روی زیباییهای زندگی باز نمیکنند و بلکه چشم آنها، فقط به سوی پول باز است. از کنار باغها، گلهای زیبا، آب روان و جوشان و پرندگان نغمه خوان میگذرند، اما به آنها توجه نمیکنند و بلکه توجهشان فقط به مبلغی است که میآید و میرود. پول، وسیلهای برای زندگی سعادتمندانه اس؛ اما آنها، وضعیت را بر عکس کرده و زندگی سعادتمندانه را فروختهاند تا در عوض، پول بدست آورند. چشمها برای دیدن زیباییها در در قالب جسم ما نهاده شدهاند، اما ما، چشمانمان را چنان عادت دادهایم که چیزی جز پول، نمیبینند. هیچ چیزی، وجود و چهره انسان را مثل ناامیدی عوض نمیکند. پس اگر قصد لبخند زدن داری، با ناامیدی مبارزه کن.
فرصت برای شما و مردم فراهم است؛ دربِ موفقیت شما و همه مردم گشوده و باز است؛ پس عقل خود را به خوشبینی به آینده عادت بدهید. اگر بر این باور باشید که برای کارهای کوچک، ساخته شده اید، فقط توان انجام کارهای کوچک را خواهید داشت و اگر بر این باور باشید که برای انجام کارهای بزرگ و مهم به دنیا آمده اید، چنان همتی در وجود خود احساس میکنید که با آن موانع را میشکنید و با عبور از آنها به میدان وسیع و هدف والا میرسید. هر کس، برای مسابقه دوی صد متر، وارد میدان شود، پس از طی مسافت صد متر، احساس خستگی مینماید؛ اما کسی که در مسابقه دوی چهارصد متر وارد میشود، با طی کردن صد متر و دویست متر احساس خستگی نمیکند. پس به اندازه هدفی که برای خود معین میکنی، به همان اندازه همت خواهی داشت. هدف خود را مشخص کن؛ باید هدفت، والا باشد و بدانی که رسیدن به آن دشوار است. اما تا وقتی که هر روز، گام تازهای به سوی هدف بر میداری، دشواری راه اشکالی ندارد.
ناامیدی، بیهدفی، دیدن بدیها و کاستیهای زندگی، عیبجویی از مردم و سخن گفتن از بدیهای دنیا، انسان را از پیشرفت باز میدارد و او را ترشرو میگرداند و در زندانی تاریک میافکند.
انسان، در بدست آوردن هیچ چیزی چنان موفق نمیشود که در بدست آوردن مربی، توفیق مییابد تا استعدادهای طبیعی او را رشد دهد، بین آنها تعادل برقرار کند، افق دید او را وسیع نماید، عفو و گذشت را به او بیاموزد و به او یاد دهد که بهترین هدفی که باید برای بدست آوردن آن تلاش کرد، این است که انسان به اندازه تواناییش به مردم خیر و سود برساند و خورشیدی باشدکه همه جا را روشن میکند و پرتو محبتش به هر کجا میتابد و دلش، سرشار از عطوفت، مهربانی و انسانیت میباشد تا بدین ترتیب دوست داشته باشد که به تمام اطرافیانش و کسانی که با او تماس میگیرند، خیر و خوبی برساند.
انسانی که تبسم بر لبان اوست، دشواریها را میبیند و از چیرگی بر آنها لذت میبرد، به آن نگاه میکند، لبخند میزند و به حل آن میپردازد؛ لبخند میزند و بر آن چیره میشود. اما انسانی که اخمو و ترشروست، نمیتواند دشواریها را پشت سر بگذارد و هرگاه دشواریها را ببیند، آن را بزرگ میپندارد، همت خود را کوچک میشمارد و میگوید: اگر چنین کنم، چنان میشود و اگر چنان کنم، چنین میشود و... چنین انسانی، در حقیقت بر روزگار نفرین نمیفرستد؛ بلکه در واقع تربیت و طبیعت خودش را لعنت میکند. او، دوست دارد در زندگی موفق شود، اما نمیخواهد بهای موفقیت را بپردازد. او در هر راهی شیر غران میبیند و منتظر است تا از آسمان طلا ببارد و یا زمین بشکافد و گنجی نمایان شود.
سختیها و دشواریهای زندگی، نسبی هستند و برای کسی که خودش ناچیز و کوچک است، همه چیز، دشوار و سنگین و غیر قابل تحمل میباشد؛ اما کسی که خودش، بزرگ و قوی است، هیچ چیزی بر او سخت و دشوار نیست. انسانهای بزرگ، در نبرد با سختیها به شکوه و عظمتشان افزوده میگردد و انسانهای ضعیف، با گریز از مصایب به رنج و بیماریشان اضافه میشود. سختیها همچون سگ درندهای است که وقتی ترس و فرار تو را ببیند، پارس میکند و دنبالت میدود؛ اما اگر ببیند که نسبت به او بیاعتنا هستی، راه را برایت باز میکند و از ترس تو در پوست خود میپیچد. آنچه بیش از همه چیز وجود انسان را نابود میکند، احساس حقارت و خود کوچک بینی است؛ بدین صورت که انسان، چنین تصور نماید که هرگز نمیتواند کار بزرگی انجام دهد و انتظار خیر بزرگی از او نمیرود. هرگاه انسان، احساس فرومایگی و حقارت کند، اعتماد به نفس و خودباوری را از دست میدهد. بدین سان هر گاه به انجام کاری اقدام کند، در توانایی و امکان موفقیت خود شک نموده، با سستی و ضعف به انجام آن کار میپردازد و در نتیجه شکست میخورد. اعتماد به نفس و خودباوری، فضیلت و ارزش بزرگی است که موفقیت در زندگی، بر پایه آن استوار میباشد.
خودباوری، با غرور و فخرفروشی که یک عمل زشت است، بسیار فرق میکند؛ تفاوتشان این است که غرور یعنی اعتماد بر خیال پردازی و تکبر بیهوده، اما اعتماد به نفس و خودباوری یعنی اینکه انسان بر تواناییهایی که برای قبول مسئولیت دارد، اعتماد کند و برای تقویت استعدادهایش و پرورش آنها بکوشد.
ایلیا ابوماضی میگوید:
قـال: السمــاء کئیـبــة وتجمــها
قلت: ابستم یکفی التجهم في السما!
قـال: الصبـا ولی! فقلت له: ابتسـم
لن یرجع الأسف الصبــا المتصـرما!
قال: التی کانت سمائی في الهـوی
صـارت لنفسـي في الغـرام جهنـما
خانـت عهـودي بعـد ما مـلکـتهـا
قـلبـي فکیف أطـیــق أن أتبسـما!
قلت: ابتـسم واطرب فلـو قـارنتها
قضیــت عمــرك کـلــه متألــما!
قـال: التجــارة فـي صـراع هائـل
مثــل المسـافر کاد یقتـلـه الظــما
أو غــادة مســلولـة مـحـتـاجـة
لدم وتنـفـث کلــما لهـثت دمــا!
قلت: ابتـسم مـا أنـت جالب دائها
وشفـائهـا، فـإذا ابتـسمت فربـما...
أیکون غیرك مجرماً وتبیت فـي
وجـل کأنك أنت صرت المجرما؟
قال: العدي حولی علت صیحاتهم
أأسر والأعداء حـولي في الحمي؟
قـلت: ابـتسم، لم یطلبوك بذمهم
لو لم تکن منـهم أجلّ وأعظــما!
قـال: المواسـم قد بدت أعلامـها
وتعرضت لی في الملابس والدّمی
و عـلی للأحبــاب فــرض لازم
لـکن کفـی لـیس تمـلك درهـماً
قلت: ابتسم یکفیك أنك لم تزل
حیـاً ولست مـن الأحـبة معـدما!
قـال: اللیــالی جـرعـتنی علقمـا
قـلت: ابتسم ولئن جرعت العلقـما
فـلعـل غیـرك إن رأك مـرنـماً
طــرح الکآبة جـانبـاً وترنـمـا
أتـراك تـغـنم بالتبــرم درهـمـاً
أم أنـت تخـسر بالبشـاشة مغنمـا؟
یا صاح لا خطر علی شفتیـك أن
تـتثـلما، والـوجـه أن یتـحطــمـا
فاضحك فإن الشهب تضحك والدّ
جـی متلاطم ولذا نحـب الأنجـمـا!
قال: البشاشة لـیس تسعـد کائنـاً
یأتـي إلـی الدنیا ویذهب مرغـما
قلت: ابتسم مادام بینـك والـردي
شبــر، فإنك بعــد لن تتــبسما
«گفت: آسمان، افسرده و روی در هم کشیده است. گفتم: لبخند بزن؛ همین که آسمان، عبوس است، کافی است.
گفت: جوانی رفت. گفتم: لبخند بزن؛ چون افسوس و تأسف، هرگز عمر و جوانی گذشته را باز نمیگرداند.
گفت: معشوقهای که آسمان عشقم بود، زندگی را برایم به جهنمی سوزان تبدیل کرده است. بعد از آنکه دل به او بستم با من بیوفایی کرد؛ پس چگونه میتوانم لبخند بزنم؟
گفتم: لبخند بزن و شاد باش؛ اگر با او همراه شوی، تمام عمر خود را با درد و رنج سپری خواهد کرد.
گفت: تجارت در کشمکش هولناک قرار دارد؛ مانند مسافری که نزدیک است تشنگی، او را بکشد و یا مانند دوشیزه مبتلا به سل که به خون نیازمند است؛ اما هرگاه که نفسهای بریدهاش را میکشد، خون از دهانش بیرون میآید.
گفتم: لبخند بزن؛ تو نمیتوانی بیماریش را از وجودش بیرون بیاوری و او را بهبود ببخشی؛ پس لبخند بزن شاید. . آیا دیگران مرتکب جرم شدهاند و تو، شب را با هراس میگذرانی؛ چنانکه گویا تو مرتکب جرم شدهای؟
گفت: دشمنان، پیرامون من هستند و صداهایشان بلند شده است؛ آیا خوشحال شوم و حال آنکه دشمنان، در اطراف من در تب و تابند؟
گفتم: لبخند بزن؛ بخاطر مذمت آنها مورد باز خواست قرار نمیگیری، اگر از آنها بزرگتر نباشی!
گفت: نشانههای موسمها، آشکار گردیده و در لباسها و خویشاوندی با من برخورد کرده است.
و من در برابر دوستان وظیفه ضروری و مهمیدارم، ولی در دست من یک درهم نیست.
گفتم: لبخند بزن؛ همین کافی است که هنوز زندهای و دوستان، تو را از دست ندادهاند.
گفت: شبها، رنجها و تلخیهایی را به کام من فرو برده است. گفتم: لبخند بزن؛ گرچه تلخی را به تو خورانده باشند.
شاید وقتی کسی، دیگر تو را ببیند که ترانه میخوانی، افسردگی و رنج را دور بیندازد و آواز و ترانه سر دهد.
آیا به نظرت با اندوه و افسردگی، درهمی به چنگ میآوری یا میپنداری که با شادمانی، غنیمتی را از دست خواهی داد؟
ای فریادگر! خطری نیست بر لبهایت که نقاب زنند و خطری بر چهرهات نیست که در هم شکسته شود.
پس بخند؛ چون سنگهای آسمانی میخندند و تاریکی، پرتلاطم است؛ از اینرو ما، ستارگان را دوست میداریم.
گفت: شادی، هیچ موجودی را که به دنیا میآید و با اجبار از آن میرود، خوشبخت نمیکند.
گفتم: تا وقتی که میان تو و ناگواری، یک وجب فاصله هست، لبخند بزن؛چون بعد از آمدن ناراحتی، هرگز لبخند نخواهی زد».
براستی که ما چقدر به لبخند زدن، بشاش بودن و آرامش و نرمخویی نیازمندیم؛ پیامبر ﷺ میفرماید: «خداوند به من وحی کرده که فروتنی کنید تا هیچکس بر دیگری تجاوز نکند و هیچکس، بر دیگری فخرفروشی ننماید».
تشکر از شما ♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
الله نگهدار????????????