فرض کنید در دهه هشتاد میلادی در کافهای در نیویورک با شخصی که با وی راحت هستید مصاحبت میکنید؛ ناگهان گوشتان به واژه هایی میساید که یکی پس از دیگری از دهان چند جوانِ هیجان زده میز بغلی پرتاب میشود. یکی میگوید "مدرنیزم عامل این بدبختی بشر است" دیگری در تایید فرمایشات دوستش عرض میدارد "پست مدرنیزم راه نجات ماست" و غیره. اگر آشنایی اجمالی یا دقیقی وجود داشته باشد که چه بهتر؛ منتها اگر غیر از این باشد به خود میآیید میبیند لحظات شیرینی که در کافه داشتید با شنیدن این کلمات دگرگون شده و حتی دیگر کششی به مصاحبت با شخص همراهتان هم ندارید. این مسئله دامنگیر تمام مشاهیدن و شوندگان مباحث کافهای در تمام تاریخ بوده. در ادامه مایلم به تشریح اجمالی همان "پست مدرنیزم" بپردازم که در صورت روشن شدن لزومِ ورود به مباحثه با میز کناری(!) نتیجه مطلوب تری حاصل شود.
اصطلاح "پست مدرنیزم" اواخر دهه ۶۰ وارد گفتمان انتقادی شد. که در ابتدای امر مظهری برای مقابله با مدرنیزم بود و درواقع در پس انتقاداتی که از مدرنیزم و نتایجش شد محبوبیت یافت.
برخی منتقدان بر این گمانند که پست مدرنیزم بیشتر به یک عصر اشاره دارد(۱۹۹۰و ۱۹۸۰) تا یک جنبش نظری.
پست مدرنیزم خود یک مفهوم متکثر است و هر متفکر بنا بر رویکرد و موضعش به تعابیر خاصی از آن اشاره داشته. البته هیچگاه مفاهیم مرقوم با هم در تضاد کامل قرار نگرفته اند.
در این نقطه نظر تاریخی مفهومی به تعبیرِ "anything goes " وجود دارد که خود تاکیدی بر متضادش به معنای نادرست بودن بازتاب مدرنیزم دارد.
در این تعریف اولین چیزی که بناست لاشه شود ایدئولوژیست.
و در همین مسیر تشکیک به ایمان مدرنیستی در برتری جهان غرب و "علم شویی" کردن کارکرد های استعماری مفاهیمی همچون جنیست نیز منکوب میگردد.
همچنین این رویکرد همواره در صدد مواجه ارزشگذارانه ما بین هنر والا و فرهنگ عمومیست. که این خود ریشه در دعوای هنرمند پستمدرن با فرهنگیست که جانبازانه از ایمان به "مصرفگرایی" دفاع میکند.
که این فراگیری "مصرف" نیز خود از فرزندان همان مدرنیزمی قلمداد میشود که بنا بر قانونمند و علم شور کردن شالوده های موضوعات گفته شده گذارده.
حسب این تعابیر پسا مدرنیزم یک مفهوم التقاطی و غیر ماهیت گراست که نه معنای تثبیت شدهای دارد و نه امکان نزدیک کردنش به آن معنا مهیا میشود. که این کثرت گرایی خود راه را برای خوانش های مختلف فراخ مینماید.