یه دوچرخه سهمار داشت و یُخده سنش بالا بود.
توی چارباغ عباسی وقتی رسید به من، از پشت سر گفت: خبر خبر
شوکه شدم، رفتم کنار
رد شد و رفت!
من موندم خبری که منتظر بودم بشنوم.
یه دوچرخه لاری داشت و اونم یُخده سنش بالا بود.
داشتم توی شهر تاب میخوردم که از پشت سر صدا اومد خبر خبر!
ایندفعه نذاشتم رد شه، گرفتمش که حَج آقا! این خبر خبر چی چیس هی میگید و میرید؟
گفت : یعنی وختی میخوای تو کوچه خیابون بری، از کناری دیفال برو که یوقت زیر نگیرندت و اون وقت از هفتا سورخات هفتا اقا ننه میریزد بیرون و براما شر درست نکنی مثل ادم قشنگ بری کنار همین.
ومن در افق محو شدم...