سالها پیش که دوچرخهدار شدم، خوشحال و سرمست از داشتن دوچرخه به عنوان یه شی باحال تزیینی گذاشتمش کنار دیوار اتاقم و هر روز فقط بهش نگاه میکردم. صبحها بیدار میشدم خیلی جدی بهش سلام میدادم و بعد میرفتم سرکار و عصرها که خسته و کلافه برمیگشتم باز هم فقط نگاهش میکردم و یه مواقع برای خودم خیالپردازی میکردم که چه کارهایی میشه با دوچرخه انجام داد و چه برنامههای هیجانانگیزی میشه اجرا کرد!
ولی یه روز صبح به خودم گفتم چرا باید اینقدر ایدهآل گرا باشم و منتظر اجرای یه برنامه خفن؟ چرا هر روز صبح بجای تحمل ترافیک و شلوغی اتوبوس و صف تاکسیا، ترسم رو کنار نذارم و با دوچرخه نرم سرکار؟!
اصن چرا باید بترسم؟ چرا باید نگاههای متعجب و یا حتی تمسخرآمیز دیگران برام مهم باشه وقتی خودم حالم خوبه و احساس آزادی میکنم؟ اینطوری شد که دیگه هر روز یه مانتوی گشاد تا زانو میپوشیدم و مقنعه سرکار رو سرم میکردم کلاه زرد دوچرخهسواریم رو سرم میذاشتم، یه بطری آب و کولهپشتی رو برمیداشتم و رکاب میزدم تا محل کارم که یه بیمارستان دولتی بود در مرکز شهر!
مسلما تصویری که از من دیده میشد تصویر معمولی از دختران شهری به بزرگی تهران نبود و چشمها عادت نداشت. ولی خب آدمها بعد از یه مدت زمان عادت میکنن به دیدن چیزهایی که براشون عادی نبوده و در واقع بعدا براشون عادت میشه ولی تا اون موقع تعجب میکنن از دیدن یه دختر دوچرخهسوار و عکسالعملهاشون میتونه خیلی متفاوت باشه! بعضیا بعد از تعجب، لبخند میزنن و رد میشن و حتی شاید برات به نشانه تشویق، بوق بزنن. بعضیا میان کنارت و سوال پیچت میکنن و یا از اصول اخلاقی و یا سنت و فرهنگ میگن که خب برمیگرده به تفاوت فرهنگ و نحوه تربیت. بعضیا تعجبشون رو با کلماتی نامناسب ابراز میکنن و حتی بعضیا پا رو فراتر میذارن و دست به کاری میزنن که اصلا با عقل جور درنمیاد و آزار و اذیت محسوب میشه!
خب عکسالعمل من چی بوده؟ سعی کردم نترسم، صبور باشم و در مقابل سوالات و کنجکاویا عکسالعمل درست نشون بدم و در مقابل آزارها سکوت نکنم و حتی برخورد کنم.
میدونید یه جاهایی ممکنه خیلی سخت باشه ولی گذشت زمان آدمها رو عادت میده به دیدن اتفاقات و سبک زندگیهای مختلف که شاید قبلا براشون عادی نبوده و حتی گذشت زمان بدون اینکه آدمها بفهمن سبک فکری و سبک زندگی خودشون رو هم تغییر میده.
در محل کارم هم همین اتفاق افتاد و بعد از مدتها دیدم چند نفر از آقایون هم دیگه با دوچرخه میان و حتی همسرانشون رو هم تشویق به استفاده از دوچرخه کردن! خوشحالیم وقتی کامل شد که دیدم یکی دیگه از دخترها، یک روز در میون با دوچرخه میاد و ترسش رو کنار گذاشته. به نظرم این نتیجه یه صبر طولانی و حتی تحمل نگاهها و مبارزه با آزارهاست.
البته این صبوری ادامه داره، چون من یه دختر دوچرخهسوارم ..