چه لذتی دارد تابستان !
یک روز گرم، یک تخت چوبی، یک حوض آبی وسط حیاط و باغچه ای پر از گل های رنگارنگ درست شبیه خانه رویاهایم ، نمیدانم شما هم این حس را دارید؟
به رنگ و بوی عشق
خانه داروغه یکی از آن خانه هایی است که می تواند شبیه خانه رویاهایم باشد. اولین چیزی که می توان در نگاه اول دید حوضچه آبی رنگ وسط حیاط است .کنارحوض می نشینم و به عکس خودم داخل آب نگاه می کنم . روزی را تصور می کنم که یوسف خان هراتی، آخرین داروغهی مشهد با بچه هایش دور این حوض بودند و صدای شادیشان رنگ عشق بر خانه می پاشید . همانطور که آن ها را نظاره میکنم بوی شمعدانیها را حس می کنم ؛ مدتها بود که بوی شمعدانی را نشنیده بودم . دیوارهای آجری با کلی تندیس عجیب غریب ، در و پنجره های چوبی و ستون های استوانه ای شکل اولین چیزهایی هستند که وقتی سرم را بالا می گیرم می بینم .
وقتی همه چیز به تو لبخند میزند!
برای سرک کشیدن داخل خانه داروغه ذوقزدهام . پلهها رو لیلی کنان بالا میروم چشمم به سقف میافتد شروع به چرخیدن می کنم. نقش و نگارهای روی سقف شبیه ستاره اند آجری رنگ؛ بیایید با هم بچرخیم تا این ستاره ها را بهتر ببینیم . چه حس خوبی دارم ، کنار پنجره می نشینم و به حیاط نگاه می کنم. حس می کنم دراین خانه همه چیز خوشحال است از گل های شمعدانی گرفته تا آیینه های قاب گرفته داخل دیوار، باور کنید نمی شود در آیینه نگاه کرد و لبخند نزد.
زنگ شیطنت
بوی نان تازه و دیدن مطبخ من را به طبقه پایین می کشاند ، کلی وسایل جورواجور که همه نشانه هایی از گذشته دارند؛ صندوقچه های فلزی ، چراغ بالور و البته دو تا تنورهم جزئی از خانه داروغه هستند . با دیدن ماکت خانومی که در حال تلم زدن است جرقه ای به ذهنم می رسد ، منم یک سر مشک را می گیرم و یک عکس یادگاری می اندازم . بعد از تمام شدن زنگ شیطنت و عکاسی ، خودم را به صرف یک چای مهمان می کنم تا بتوانم کمی بیشتر در خانه داروغه بمانم . ترک کردن این همه حس خوب سخت است ، فکر برگشتن به آپارتمان و فضای پر دود شهری کمی آزار دهنده می باشد ولی خب راه رفتنی را باید رفت...