داشتند بازی میکردند؛ چه بازی؟خاک بازی! بهشون نزدیک شدم و گفتم میشه بخندین؟ و اونا از ته دل برای من خندیدند؛ میشه واسه این خندههای نون خامهای نمُرد آخه؟
هر جا باشم ذهنم در جستجوی دیدن و کشف چیزهای عجیب و غریبه! و این بار این شما و این هم ذهن خلاق من در چابهار!
ایشون یه عدد خرچنگ دریایی هستند؛ بشهون نزدیک شدم استتار کرد نبینمش! اصلا هم دیده نمیشن
نمیدونم آب عاشق این سنگ بود یا سنگ عاشق آب دریا! اما هر بار که به این سنگ میرسید یه قلب میکشید و میرفت.
این آقا کمی متعجبه! هر چقدر سعی کردم نتونستم نگاهشو به سمت خودم تغییر بدم نمیدونم از چی ناراحته!
این عکسو گرفتم در حالی که آفتاب داشت کورم میکرد؛ بعد که نگاهش کردم حس کردم شبیه بخشی از کره زمینه! بگید که با من هم عقیده هستید؟
شاهکاری از دریا؛ ببینید چه قشنگ و هنرمندانه درخت کشیده! البته فکر کنم درختش کمی تِم پاییز داره درسته؟
میدونید بهضی آدمها هر جایی که باشند یاد دارند چطور از زندگیشون لذت ببرند؛ نمونش همین چادر خوشحاله! با این که تو چابهار و زیر گرما 40 درجس اما خوشحاله. از اون جایی که ایشون روبهروی دریا قرار داشتند من احساس میکنم داره از تماشای دریا لذت میبره.
برای دیدن کوههای ماسهای کافی است کمی تصویر را به سمت راست بچرخانید با تشکر از دهن خلاق من!
این عکس هیچ ربطی به ذهن خلاق من نداره؛ اما خیلی دوسش دارم. این فسقلی در تلاش برای بادکردن بادکنکش بود که من صداشون زدم و چیلیک عکس انداختم ازشون( تو نگاهش فحشه شما هم میبینید) اما من باز هم دوسش دارم گوگولیه
آقا دلم نیومد عکس ایشونو نزارم! از خنده زیبا و قلب مهربونش که بگذریم؛ کلی با بادبادکش کنار ساحل بازی کردم. این عکس به پاس قدردانی از مهربونی این پسرک دریایی است و بس!
پی نوشت: اینها فقط بخشی از عکسهای من در چابهار بودند؛ من عاشق این مردم مهربون و دریا دل هستم. امیدوارم روزی برسه که فقر از سیستان و بلوچستان برای همیشه بره و هیج وقت هم برنگرده. شعار معروف بری دیگه برنگردی!
# حال خوبتو با من تقسیم کن