باز هم من و تنهایی و سکوت شب.
بازهم من و تنهایی و یک فنجان قهوه تلخ.
باز هم من وتنهایی و دلتنگی های آخر شب و تلاطم امواج درهم دریای ذهن پریشان من.
باز هم من و سیاهی شب و صدای واق واق سگهای ولگرد.
باز هم من و تنهایی و پایان یک هفته شلوغ.
باز هم من و تنهایی و تکرار لحظه های خوب و بد زندگی.
باز هم من و تنهایی و این جعبه خاطرات که گشوده شده و یاد آور تمام دلخوشی های کودکی و آرزوهای بزرگ فراموش شده است.
باز هم من و تنهایی و توهمات ذهنم و صدای مادرم که آرامش بخش ترین موسیقی در لحظه به لحظه زندگی ام بود و صدای پدرم که قویترین انگیزه برای ادامه زندگی و بهترین حربه برای مبارزه با مشکلات زندگی بود.صدای قهقهه ما بچه ها وسط حیاط و عطر کیک خانگی مادرم.صدای زنگ در قبل از عید نوروز و آمدن پدرم با جعبه های شکلات و شیرینی و ذوق کردن ما بچه ها و دعوا سر رنگ کردن تخم مرغهای رنگی روی سفره هفتسین و کلی خاطرات تکرار نشدنی دیگر که در دفتر خاطرات ذهنم حک شده و برای همیشه ماندگار است.
باز هم من و تنهایی و زندگی که ادامه دارد و ما که باید ادامه دهیم حتی به تنهایی با یاد کسانی که روزی بازیگران داستان زندگی ما بودند و در خاطرات ما حک شده اند و ما این داستان را ادامه می دهیم با تمام فراز و نشیب هایش....