Saina Najmoddin
Saina Najmoddin
خواندن ۸ دقیقه·۳ سال پیش

تایپ ده انگشتی رو یاد بگیریم یا زوده؟

داستان اینکه چطور من تایپ ده انگشتی رو یاد گرفتم!
داستان اینکه چطور من تایپ ده انگشتی رو یاد گرفتم!


آشنایی من با تایپ کردن به وقتی بر‌میگرده من فقط ۱۳ سالم بود. با فرارسیدن امتحانات خردادماه تمام دغدغه پدر و مادر کارمند من این می‌شد:

«حالا که مدرسه‌ها تعطیل می‌شه، این بچه رو چی‌ کار کنیم؟»

اون موقع وقتی انتخاب کردن که من رو برای کارآموزی به یه دفتر خدمات کامپیوتری، که اون روزها بازارش هم خیلی داغ بود، بفرستن؛ احتمالا تصوری نداشتن که یاد گرفتن تایپ ده انگشتی توی اون مکان چه کمک بزرگی می‌تونه به زندگی و آینده من بکنه ولی هر چی بود، دستشون درد نکنه.

واحد تایپ اون خدمات کامپیوتری خیلی نوپا بود. هنوز تایپیست‌ها به مجموعه آفیس و متعلقاتش آشنایی چندانی نداشتن. ابزار ما زرنگار بود که اون موقع یادم میاد برای اینکه بخواهی چیزی رو باهاش پرینت بگیری، باید یه قفل می‌خریدی براش. ولی با این حال من به عنوان کارآموز نیازی به این قفل نداشتم چون قرار بود فقط بشینم کنار دست یه خانم که تایپ رو با زرنگار خوب بلد بود و یادمه حتی باهاش آگهی‌های ترحیم هم مي‌زد.

همون جلسه اول به متن به من داد و گفت شروع کن به تایپ کردن. گفتم بلد نیستم که. گفتن خب یاد می‌گیری و لحنش یه جوری بود که معلوم بود حوصله کارآموزم نداره واقعا. بعدها فهمیدم چون سنم کم بوده احتمالا با خودش فکر کرده که آبی از این گرم نمی‌شه و دو روزه ول می‌کنه می‌ره.

گفت انقدر باید تایپ کنی تا جای حروف و کلمه‌ها رو یاد بگیری. منم یه نگاه کلی به متن انداختم و دیدم انقدر تخصصیه که حتی از روش هم نمی‌تونم بخونم. بعد از یک ساعت، یک پاراگرافش رو تایپ کردم. این درحالی بود که اون خانمه نصف یک فصل بزرگ از پایان نامه رو تو این مدت تایپ کرده بود.

همون روز اول و بعد از تموم شدن ساعت کاری، من با سرخوردگی از اونجا آمدم بیرون و تا شب به این فکر می‌کردم من چقدر دیگه باید تمرین کنم که بتونم مثل اون خانمه تند و تند تایپ کنم. یادمه که مچ درد و گردن درد شدیدی داشتم.

صبح روز بعد دوباره همون ماجرا تکرار شد. باید دنبال تک تک حروف می‌گشتم ببینم چی به چیه! گیج می‌شدم. گردنم درد می‌گرفت. کند بودم. حوصلم سر می‌رفت. خسته می‌شدم.کعبه آمالم این بود که یه روز منم مثل اون خانمه همچین تند و تند تایپ کنم که صدای کیبوردم همه جا رو برداره و ظرف یک چشم به هم زدن، کاغذ داغ پرینت شده رو دست مشتری بدم.

یک روز وسط کار، تلفن زنگ خورد. بچه‌اش مریض شده بود و باید می‌رفت مهد کودک و بچه رو می‌برد دکتر. تند و تند تحقیق یه دانشجو رو پرینت گرفت و به من گفت امروز فقط بشین تمرین کن. مشتری اگه اومد بگو فردا بیاد فقط این کاغذا رو تحویل بده و 3000 تومن بگیر. اگه تلق و شیرازه خواست ۳۵۰۰ بگیر. سفارش قبول نکنیا! جدول و نمودارم هرکی خواست بگو انجام نمی‌‌دیم، باشه؟

و این حرف‌ها رو تند و تند گفت و از در بیرون رفت. من نشستم پشت سیستم و کتابی رو که اون روز برای تمرین به من داده بود جلوم باز کردم و باز با حوصلگی شروع به تق تق کردم. تق... تق.... تق.... تق.... توق... تق... تق.... تق... تق... توق....

همینطوری یه دونه یه دونه تایپ می‌کردم و مجبور می‌شدم بعد از هر خط روی مانیتور رو نگاه کنم و غلط‌های احتمالی رو تصحیح کنم. من تق....تق... تایپ می‌کردم ولی تو ذهنم صدای تایپ کردن خانمه بود. تتق رتتق توق تق تتق تتتق تتتتتق توق...

همینجور تو عوالم خودم غرق شدم که یکهو یکی اومد تو. یه نگاهی به دور و بر کرد و گفت: کسی نیست؟ من انقدر پشت مانیتور گم بودم، که اصلا دیده نمی‌شدم. حق داشت بنده خدا. از جام بلند شدم و گفتم من هستم. یه نگاهی به من کرد و گفت: نه منظورم کسیه که کار منو انجام بده. انگار بهم برخورده باشه. گفتم کارتون چیه؟ گفت دو سه پاراگراف متنه. گفتم مشکلی نیست،‌ انجام می‌دیم. گفت شما انجام می‌دین؟ منم با بی‌توقعی که یعنی این چه حرفیه دست کم گرفتی ما رو، گفتم: بله خودم انجام می‌دم، فقط یکم طول می‌کشه چون چندتا کار دیگه هم تو اولویت داریم. گفت اشکال نداره عجله ندارم. نیم ساعت دیگه بیام خوبه؟ گفتم بله! مشکلی نیست. اینها رو گفت و کاغذ دست‌نویسش رو داد به من و دم رفتن یه جوری دوباره بهم نگاه کرد که فکر کنم مطمئنم تو دلش گذشت که خدا رحم کنه! گیر کی افتادیم امروز!

وقتی از در رفت بیرون فوراً وا رفتم. اآخه این چه کاری بود کردم؟ دیدم نمی‌شه دست‌دست کرد که کار بد از بدتر می‌شه. نشستنم به تایپ کردن. سرتاپای وجودم از استرس خیس عرق بود. ترسیده بودم که اگر خانمه بفهمه مشتری معطل شده چه بلایی سرم میاره. از طرفی خود مشتری اگه بعد از نیم ساعت بیاد و کار تموم نشده باشه چی؟ مدام سعی می‌کردم حواسم رو جمع کنم و درست تایپ کنم که وقت کمتری برای غلط‌گیری صرف بشه. ولی مگه می‌شد؟ یه نگاه به مانیتور، یه نگاه به صفحه کلید. آدم دیوونه می‌شه به خدا.

نیم ساعت گذشت و مشتری برگشت. من هنوز در حال تایپ بودم و یه پاراگراف آخر مونده بود. گفتم آخراشه. در حال نمونه‌خوانی‌ام. بفرمایید بشینید الان پرینت می‌کنم. نشست و دست‌هاش رو به هم قلاب کرد و منتظر موند. استرسم بیشتر شده بود، خسته بودم. تمام عضلاتم از انقباض داشت نبض می‌زد. اینجا باید بهتون یادآوری کنم که من فقط 13 سالم بود و برای خودم یه کوه بی‌تجربگی داشتم. بماند حالا....

بعد از ده دقیقه دیگه کاغذ پرینت شده رو دادم بهش و کاغذ دست‌نویسشم گذاشتم زیرش و تحویلش دادم. شروع کرد به نمونه‌خوانی. قلبم هزار تا می‌زد. خودکار از جیبش درآورد و شروع کرد به اصلاح. تو سه تا پاراگراف ده‌پونزده ‌تا غلط املایی درآورد و گفت می‌شه اینا رو اصلاح کنین؟ خیلی غلط داره.

از اینجا به بعدش یه جورایی با شرمندگی کاغذ رو گرفتم ازش و کلماتی که خط زده بود اصلاح کردم و حساب کتاب کردیم و رفت. مثل یه خمیر واررفتم روی صندلیم. انگار کوه کنده بودم. فرداش وقتی خانمه اومد دفتر، ماجرا رو براش تعریف کردم. بماند که در طول این مدت، یه جور ی نگاهم می‌کرد که یعنی مگه بهت نگفتم که مشتری قبول نکنی؟ ولی بعدش گفت دیگه این کارو نکن. حالا این مشتری خوب بود چیزی به روت نیاورد ولی یکی ممکنه اینجا سر و صدا راه بندازه‌ها!!! منم خیلی تند و سرسرسی گفتم می‌دونم می‌دونم ولی میشه لطفا یه خواهشی کنم؟

یادم بدین تند و تند مثل شما تایپ کنم. یه نگاهی کرد به من و گفت: باید تمرین کنی. گفتم می‌دونم ولی اینکه با کدوم انگشت چی رو بزنم رو شما بگین بهم بعد دیگه خودم تمرین کنم. تو خونه‌ام کامپیوتر دارم. تمرین می‌کنم بازم. اینو گفتم و کامپیوتر خودمو روشن‌کردم و نشستم پست میز و دستامو روی کیبورد نگه داشتم و نگاهش کردم که یعنی بگو دیگه....

از اون روز به بعد هر روز کارش این بود که اول صبح، فشردن یکی از کلیدها رو به من یاد بده. من حالا از همه انگشت‌هام استفاده می‌کردم ولی کند بودم. باید اعتراف کنم که تو اون چند وقت روزهای زیادی بود که ناامید شدم ولی می‌دونستم نشد نداره. صدای تق و توق سریع کیبورد خانمه وسوسه‌ام می‌:رد که درست تایپ کردن رو یاد بگیرم.

سال تحصیلی بعدی من همه تحقیق‌ها و کنفرانس‌هایی رو که باید تو مدرسه ارائه می‌دادم تایپ می‌کردم و می‌بردم. هر دفعه که معلم‌ها به‌به و چه‌چه می‌کردن، اعتماد به نفش و تلاشم بیشتر می‌شد. مخصوصا که خیلی‌هاشون می‌فهمیدن اینو خودم تایپ کردم، تشویقشون دو چندان می‌شد چون اکثرشون حتی بلد نبودن با کامپیوتر کار کنن.

جالب‌تر می‌شه اگه براتون بگم که اون موقع پای کامپیوتر تازه به دفاتر مدارس باز شده بود و دیگه مدارس خودشون کارنامه‌ها رو صادر می‌کردن یا نامه‌های اداری رو تایپ می‌کردن. من شده بودم اوستا اعظم کامپیوتر. مدیر، معاون و دفتر‌دار هر وقت که گیر می‌افتادن منو صدا می‌کردن که براوشن رفع و رجوع کنم. بماند که کلی از نامه‌هایی که می‌خواستن بفرستن اداره رو من تایپ می‌کردم چون وقت کمتری می‌گرفت و من سریع‌تر می‌تونستم تایپش کنم.

این مهارت همینطور با من رشد کرد و هی بهتر و بهتر شد و الان با سرعت 80 کامه در دقیقه می‌تونم تایپ کنم. البته فکر نکنن سرعت خیلی بالاییه ولی کار منو که مستقیم وصل شدم به محتوانویسی خیلی خیلی راحت کرده.

اصلا گاهی فکر می‌کنم محتوا نویسی و شیفته کلمات شدن از همین تایپ ده انگشتی برای من شروع شد. اینکه به چیدمان کلمه‌ها دقت کنم تا دقیق و مناسبت تایپشون کنم... و حواسم باشه که غلط ننویسم.

بعدها وقتی تو دانشگاه ادبیات فارسی خوندم، (ببین تا کجا دویده این شوق و علاقه) به واسطه بلد بودن تایپ ده‌انگشتی خیلی از موقعیت‌های خوبی که جلوی پام سبز می‌شد رو می‌تونستم شکار کنم. از کار کردن به عنوان ویراستار یا نمونه خوان برای اساتیدم تا کار کردن توی دایره المعارف بزرگ اسلامی (اگرچه زمان محدودی بود ولی برای من تجربه عجیب و غریبی بود.)

حالا نه این که فکر کنین تایپ ده‌انگشتی به خودی ‌خود می‌تونه بزای شما خیلی پولساز بشه ولی از اون دسته از مهارت‌هاییه که به شدت می‌تونه شما رو دانش‌هایی که کسب کردید، حرفه‌ای نشون بده.

شما خودتو بذار جای کارفرمایی که می‌خواد تولیدکننده محتوا یا استراتژیست محتوا استخدام کنه، اون وقت ببین که اگر تو رزومه طرف نوشته باشه مهارت تایپ ده‌انگشتی رو بلده، تو ذهنت یه چراغ سبز روشن نمی‌شه واقعا؟

حالا من همه این ماجرا رو براتون تعرفی کردم که برسم به این نقطه که من از استوری یکی از دوست‌هام با سایت یوتایپ آشنا شدم. دفعه اول رفتم یه چرخی تو سایت زدم و تست سرعت تایپ ده انگشتی رو انجام دادم. تا قبل از اون به فکم نرسیده بود یکبار تست کنم و ببینم چند کلمه در دقیقه می‌تونم تایپ کنم و برام تجربه جالبی بود. همونجا فهمیدم که انگشت کوچیکام تو تایپ کردن هنوزم یکم تنبلن.

بعدها به طور اتفاقی با یوتایپ همکار شدم. اون روزهای اول وقتی به تعداد از درس‌هاش رو مرور کردم، یادم پر کشید به روزهای ۱۳ سالگی که چطور با پررویی از مشتری سفارش گرفتم و توش موندم ?

از من به شما نصیحت.... تاحالا هر کاری تو زندگیم کردم، تایپ ده انگشتی ناجی سرعت و دقتم شده. یاد گرفتن مهارت تایپ ده انگشتی برای یک ویراستار، مترجم، نویسنده، خبرنگار، کارمند، پژوهشگر، برنامه‌نویس، حسابدار.... از نون شبم واجب‌تره؛ اصلا تو هر شغلی به درد می‌خوره و به نظرم مهارتیه که خیلی کم‌هزینه، ساده و سریع می‌شه یاد گرفتش و کلا برای کور کردن چشم بقیه هم خیلی خوبه ? یادتون نره که تو دنیای امروز آدم‌ها عاشق سرعتن....

تایپ ده انگشتیتولید محتوانوشتنتولید محتوای متنی
کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی،‌ دیوانه کلمات و عاشق نوشتن. معتقدم هر کلمه‌ای یک داستانی داره و دوست دارم ازش سردربیارم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید