همه چی به هم ریخت
چراغا از کار افتاد
آسانسور با یک لرزه ترسناک شروع به سقوط کرد.
بهم لبخند زدی. دستام رو محکم فشار دادی و گفتی: حتی بدترین لحظات، وقتی کنار هم باشیم خیلی زود تموم میشن.
چشمام رو بستی.
هوا خیلی سرد شده بود.
دستام بی حس شدن.
وقتی چشمام رو باز کردم تنها بودم.
تو پیشم نبودی
و من هی سقوط کردم
سقوط کردم
سقوط کردم...