Sajjad Gharebaghi
Sajjad Gharebaghi
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

تو فقط باش

چرا گریم نگیره وقتی دستام بسته‌اس و بازه چشام؟


من هرزمان که سعی کردم چشمام رو ببندم به قدری حالم بد شده که مرگ رو ترجیح میدادم. و هرزمان که خواستم کاری کنم به قدری دستام رو بسته دیدم که کاری جز گریه برام نمونده.

این حالات رو احتمالاً بیشترمون کم و بیش تجربه کردیم و بعضیامون یا کامل چشمامون رو بستیم یا کاملا در باز کردن دستامون داریم رنج می‌کشیم.

من تا نزدیکی‌های نبودن رفتم و میدونم هیچ وضعیتی بهتر از نبودن نمیتونه باشه. ولی فعلا تا هستیم شاید بهتر یا درست‌تر باشه که ابراز بودن کنیم. با پذیرش همه رنج‌ها و بی فایدگی‌هاش.

در یکی از مونولوگ‌های معروف نمایشنامه هملت اینطور اومده که:

تفکر و تعقل، ما همه را ترسو می‌کند و عزم و اراده هرگاه با افکار احتیاط‌آمیز‌ توأم گردد، رنگ باخته و صلابت خود را از دست می‌دهد. و به مثابه همین خیالات بلند، عمر مصیبت‌بار اینقدر طولانی می‌شود.

اشتباه ما اینجاست که بقا رو در مقابل مرگ می‌بینیم. در حالی کن خود این نگاه حداکثری به بقا، مرگ حقیقی ماست و شاید بیشتر از تلاش برای تسلیم نشدن در برابر مرگ، لازم باشه که تسلیم بقا نشیم.

بله، نه در فرار از مرگ، بلکه در قرار به پذیرش تمامیت ماجرا باید زندگی کنیم. شاید هم خیلی فرقی نکنه که دقیقا چه کار کنیم. به قول مولوی، کارک خود می‌گذارد هرکسی. یا جایی از قرآن که میگه: و ان من شیء، الاّ یسبّح به حمده. که بودن به خودی خود عبادته.

باید به وجود داشتن ادامه بدیم، ببینیم و گریه کنیم و تحمل بیشتری در دیدن پیدا کنیم. تلاشی برای بازکردن هرچه بیشتر دست‌هامون بکنیم، ضعیف شدن رو بپذیریم و برای بقا محدودیتی قائل بشیم، همچنان که همواره آماده‌ی نبودن بمونیم.

مرگبقابودن یا نبودنزندگیهملت
روزها گر رفت گو رو باک نیست
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید