*توجه : مثله همیشه لازم میدونم تو اول این نوشته(پست) اعلام کنم که احتمالا محتوای این نوشته مناسب همه نیست.
تقریبا چند سال پیش بود که این جریان واسه من پیش امد که تصمیم بگیرم برم یا نه. حالا نه اینکه فرش قرمز واسم اماده باشه و منم با نمره ایلتس 9 از 10 اماده رفتن باشم. نه ولی خب یه بستری فراهم شده بود که میتونستم منم جزوی از کسایی باشم که میتونن مهاجرت کنن. من برنامه نویسی بلد بودم و میتونستمم با یکم فشار گشادیو بزارم کنار و زبانمم یاد بگیرم و اماده بشم واسه رفتن. اما...
اما اولین چیز که مانع میشد که بخوام به رفتن فکر کنم، خانواده و تو صدر همه ی اعضای خانواده، مادرم بود. نامردیه دیگه من بخوام کسیو که با دست خالی سه تا پسربچه قد و نیم قدو بزرگ کرده ولش کنم برم. درسته یا نه ؟
دومین چیز یه دختر بود. بله متاسفانه تو سن کم درگیر یه رابطه ای شده بودم که امکان داره خیلیا الان درگیرش باشن. تو سنت کمه اونم سنش کمه رویا پردازی میکنید اون به تو میگه همسرم تو به اون میگی خانومم و لاب لاب لاب و در نهایت تصمیم میگیرید که تک پر باشید و به ازدواج فکر کنید.
سومین چیز ادمای اطرافم بود. انسان هایی که هیچ برنامه ای واسه ایندشون نداشتن و من هم اصلا قضاوت نمیکنمشون که چرا اینجوری بودن یا هرچی ولی ناخوادگاه تاثیر میزاشت روی رفتار منم.
و خب اینجوری شد که من در عنف و وان(نمیدونم درست نوشتن یا نه) جوانی یهو درس و دانشگاه و کارو ول کردم و رفتن فاکینگ سربازی.
تمام این حرفا رو زدم که به اینجا برسم که از من به شما تجربه، وقتی وارد رابطه میشید هیچیو جدی نکنید(این فقط یه دوستیه که یکم از دوستیه ساده احساسه توش بیشتره)، از باهم بودن لذت ببرید و به فکر این نباشید که به سرانجام(ازدواج) برسید. دوم اینکه ادمای اطرافتون رو از یه جایی به بعد کم کنید و تغییر بدید و در نهایت خانواده... تنها توجیح من اینه که مادرم هرکاره بدیم که کنم منو میبخشه و کاملا هم میدونم که دارم خودمو با این جمله توجیح میکنم.
خب حالا چی داریم؟ یه جوون که کلی تجربه های نسبتا بد تا الان کسب کرده و از طرفیم جامعش هر روز داره بیشتر به نابودیه کامل نزدیک میشه و تنها راهی که باقی میمونه فرار کردنه. اره دقیقا فرار کردنه.
خوب یادمه که یه زمانی میخواستم جزوی از سازندگان این مملکت تخمی باشم ولی الان تنها چیزی که مونده واسم اینه که اول زندگی ... (اره همونی که به ذهنت رسید و خندیدی) خودمو بسازم.
خلاصه که منم جزو اون دسته ایم که الان به شدت به فکر مهاجرت یا از دیدگاه خودم فرار کردنم. شما چطور ؟