آقا نوری!
آقا نوری!
خواندن ۵ دقیقه·۵ سال پیش

ماجراهای آقای کوویید زاده!(اپیزود اول)

سلام

آقای کوویید زاده در خانواده شریف و اصیل کرونا و در لوزالمعده یک خفاش به دنیا آمده بود.در همان سنین کودکی پدر خود را در یک جنگ نابرابر توسط الکل 70% از دست داد و مادرش،او و برادرانش را تنهایی به دندان کشید و بزرگ کرد.در آن روزها آنها هویت واقعی خود را اعلام نمی کردند.چون سارس ها بر تمام سلول ها فرمانروایی می کردند و اجازه نفوذ به کووید ها داده نمی شد.سارس ها به کووید ها زور می گفتند و آنهارا مجبور می کردند که علائم شبیه آنهارا بروز دهند و در لشکر آنان خدمت کنند.آنموقع ها "شاهارس" بر سارس ها و تمام کرونائیان فرمانروایی می کرد و پادشاهی بس مستبد بود.

اما پس17 سال نظام سلطه سارس توسط شورش ویروسوند های کووید-19،از پای در آمد و" شاهرونا" توسط مردم برگزیده شد.مردم از نظام جدید بسیار راضی بودند.چون شاهرونا توانسته بود لشکری عظیم دست و پا کند و به تمام حیوانات حمله کند.

شاهرونا
شاهرونا


آقای کووید زاده وقتی مرد جوان و قدرتمندی شد، برای خدمت مقدس سربازی عازم مورچه خوار شد تا در نقاط مرزی آنجا با گلبول های سفید بجنگد.شاهرونا علاقه زیادی به حیوان گشایی داشت و یکی یکی حیوان هارا از پا در می آورد!!!

آقای کووید زاده مشغول خدمت مقدس سربازی
آقای کووید زاده مشغول خدمت مقدس سربازی

پس گذراندن سه سال در بدن مورچه خوار،دوباره به ولایتشان،خفاش بازگشت و همسری برگزید و صاحب فرزند شد و نام اورا کریمونا گذاشت.خانه ای در شش خفاش اجاره کرد و در کالجی نزدیک آنجا به درس وپژوهش پرداخت و توانست مدرک لیسانس در حوزه انسان شناسی را در کالج ششیج کسب کند و در وزارت دفاع به عنوان معاون رئیس "گروه اقدام با انسان" منصوب شد.

حقوق خوبی می گرفت و زندگی خوبی داشت.اما همه این ها تا وقتی بود که شاهرونا به انسان ها حمله نکرده بود.ساعت سه صبح بود که تلفنش زنگ خورد.خسته و با چشمانی پف کرده از خواب بیدار شد و تلفن را برداشت:الو

-آقای کووید زاده؟

+خودم هستم چیزی شده؟

-بخش نامه فوریتی براتون اومده.لطفا به اداره بیایید و تدابیر لازم رو انجام بدید.

+الان بیام

-بله هم اکنون

+باشه اومدم

کتش را از روی کاناپه برداشت و در جیب هایش دنبال سوییچ گشت.از در خانه به سرعت خارج شد و سوار ماشینش و به سمت اداره راه افتاد.وقتی رسید کاملا متعجب بود.اداره همان سابق نبود.پر از هرج و مرج بود و چشم ها فقط فرماندهان نظامی را می دید که پشت بی سیم مشغول فریاد سر کروباز ها بودند.فردی بلند قد و با مدال ها و درجه های نظامی جلویش سبز شد.

/سلام.شما باید کووید زاده باشید.

+بله خودمم.شما؟

/بنده کرونا بد هستم و اومدم که شمارو به جلسه راهنمایی کنم،افتخار می دید؟

+بله حتما

/دنبال من بیاید.

و آنها از چند پله بالا رفتند و از تعدادی راهرو گذشتند تا به اتاقی رسیدند.آقای کوویید زاده وقتی وارد شد نزدیک بود شاخ در بیاورد.شاهرونا،وزیر جنگ وتعدادی از کرونا بد ها دور میز نشسته بودند و مشغول صحبت بودند.شاهرونا با صدایی بلند آقای کوویید زاده را صدا زد:

.سلام.بفرما تو

آقای کوویید زاده تعظیمی کرد و نشست.آن اتاق در واقع اتاق فکری بود تا تاکتیک های عملیاتی برای نبرد با انسان ها برنامه ریزی شود.

عکسی محرمانه از اتاق فکر!!!!
عکسی محرمانه از اتاق فکر!!!!

/حالا که آقای کوویید زاده تشریف آوردن شروع می کنیم.من توانستم گونه های زیادی از حیوانات را بگشایم و لشکری بزرگ ترتیب دهم.حال می خواهم دست روی هدفی بزرگی بگذارم.می دانید که هزاران سال است بر زمین حکومت می کند و در این هزار سال عین آدم زندگی نکرده که هیچ محیط زیست را هم به فنا داده.من طی تصمیمی که گرفتم،بر آن شدم تا با لشکر به آنها،نسل آن هارا بر زمین منقرض کنیم.چه کسی با من موافق است؟

*ولی شاهرونا.انسان ها خیلی متمدنن.هوش و ذکاوت دارن.با هم که متحد بشن کارمون تمومه!

/درست میگی کرونا بد.اما ما از اونا قوی تریم.اولا بیشتریم،دوما ما کشنده ایم،زود تکثیر میشیم.تو هوا می مونیم،هیچ کاری نمی تونن بکنن،بعدش که همه رو کشتیم.خوبه؟

*بلی خیلی خوبه.فقط از کجا شروع کنیم؟

/از قلب جمعیت کره زمین یعنی چین.اونا جمعیت زیادی دارن.راحت میتونم به همشون انتقال بدیم.فقط،به کروبازات بگو تا میتونن خودشونو تکثیر کنن.بعدشم،به بقیه کرونا بدا بگو تو پنج قاره پخش بشن بجز خاورمیانه!!!
*چرا؟

/چون اونجا پتانسیل تخریب بیشترو داره و اول بجای اینکه همه گیریو شروع کنیم یه تیم تحقیقاتی میفرستیم تا شرایط رو بسنجن. آقای کوویید زاده،این مسئولیت رو به شما میدم.با زن و بچه برید اونجا شرایط رو بسنجید و هر وقت بتون دستور دادیم اقدام کنید.قبول می کنید؟

+والا.راستش خیلی یهویی گفتین و هول شدم.باید یه مشورتی بکنم با خانواده.

/ما وقت نداریم.همین الان بگید،میاید یا نه؟

+والا چی بگم...میام.ولی به شرطی که تحقیقاتی باشه

/بعله قطعا تحقیقاتیه.خب ایشونم قبول کردن.ختم جلسه

و همه از میز فاصله گرفتند و از اتاق بیرون رفتند.آقای کوویید زاده هنوز گیج بود.در عرض چند دقیقه به او ماموریتی سخت محول شده بود.تخصص اش برایش دردسر درست کرده بود.ولی چیزی که شده بود را باید انجام می داد و حق تمشیت نداشت.

ادامه دارد...



سلام علیکم

این داستان دنباله دارمه.فک کنم یه دو قسمتی بشه.اگه انتقادی داشتین حتما کامنت بذارید.ایراد هم حتما بگیرید ناراحت اصلاااااا نمیشم.

نوکرتونم

پست قبلیم:

https://virgool.io/@ferdosi/%DB%8C%D8%A7%D8%B3%D9%85%D9%86%DA%AF%D9%88%D9%84%D8%A7%D8%AF%DB%8C%DA%AF%D9%87-%D9%86%D9%85%DB%8C-%D8%A8%D9%86%D8%AF%D9%87-%D9%BE%D9%88%D8%B4%DA%A9-x1gxqhp4bmwt


یاعلی

کروناحال خوبتو با من تقسیم کنطنزداستاندنباله دار
از زیر و رو شدن زندگیت نترس! شاید زیرش ته دیگ سیب زمینی باشه:)))))))))
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید