بر اساس علوم زيست شناختى، آدم نمونه جهش يافته اى از حيوان است. اميال حيوانى چيزى جدا از ذات آدمى زاد نيست و اين دو تنها در مغزِ متفكر مجزا هستند. آغاز تفكر به نوعى بلوغ از وَرته ذات حيوانى به مرز آدم بودن است.
"دی شیخ با چراغ همیگشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست"
امروزه كه به دلايل محيطى و تمايل موجودات دوپا به رشد و توسعه ، حتى سطح آگاهى حيوانات نسبت به جهان و مسائل پيرامون نيز بالا رفته، قطع به يقين مى توان پا را از مرزهاى علم هم فراتر گذاشت و مدعى شد، مادامى كه تفاوت آدم و حيوان نمود خارجى پيدا نكرده و آدمى برترى خود را با بكارگيرى نورون هاى مغز متفكرى كه در اختيارش نهاده شده، در روند سيرِ تكامل بشريت يعنى در مسير انسان شدن استفاده نكرده است، نمى توان گفت از وَرته حيوان بودن گذشته و پا به عرصه بلوغ آدميت گذاشته باشد.
"ای آفتاب حُسن برون آ دمی ز ابر
کآن چهرهٔ مُشَعشَعِ تابانم آرزوست"
به همين خاطر است كه بسيار خوانده، گفته و شنيده ايم كه آدمى زاد تنها در طرز تفكر با يكديگر در تمايز هستند .
آدمى با اين مشخصات به حتم از اين ديدگاه برآشفته شده و طغيان خواهد كرد.
"پنهان ز دیدهها و همه دیدهها از اوست
آن آشکار صنعت پنهانم آرزوست"
اما اگر به درجه اى از بلوغ فكرى و در مسير رسيدن به غايت و سرمنزل مقصود باشد، نه تنها بر اين امر خُرده نخواهد گرفت بلكه حقيقت را سرلوحه ى مسير رسيدن به حضور تعالى بخش خود در جهان خواهد كرد و از اين امر به عنوان يك تفكر استراتژيك بهره خواهد برد.
"خود کار من گذشت ز هر آرزو و آز
از کان و از مکان پی ارکانم آرزوست"
حال اين سوال پيش مى آيد كه آيا آدمى كه مرز انسانيت را گذرانده مى تواند خود را برتر از ديگر آدم ها و حتى انسان ها بداند؟
"خود کار من گذشت ز هر آرزو و آز
از کان و از مکان پی ارکانم آرزوست"
قطعاً كه پاسخ خير است. اگر فرد به چنين دركى گرفتار شده باشد در اصل در باتلاقى از توهم انسان بودن در جهانى تهى از معنا گرفتار شده و تا به آگاهى از نحوه حضورش در وضعيت موجود نرسد از اين بند رها نخواهد گرديد.
از آنجايى كه هرگونه نوشتارى در جهت آگاهى، علم اندوزى و توسعه بشريت بدون ذكر منابع موثق علمى فاقد اعتبار بوده و ياوه اى بيش نخواهد بود، با افتخار
"بنمای شمس مفخر تبریز رو ز شرق
من هدهدم حضور سلیمانم آرزوست"
منبع: كتاب غزليات ديوان شمس حضرت عشق، مولاناى جان، غزل ٤٤١