در چند روز گذشته به شدت درگیر زندگی روزمرهی خود بودم تااینکه دیروز شنیدن خبر فوت یکی از دوستانم بهشدت مرا تکان داد.
از دیروز دائم فکرم درگیر شده که چقدر ناگهانی نبودن آدمها ممکن میشود.
ذهنم مملو از خاطرات دوست جوانم شده و درسرم مدام صدای خندههایش میپیچد.
حیف از جوانی او
حیف از امیدها و آرزوهایی که داشت
دیگر حتی فرصتی برای حسرت خوردن هم باقی نمانده
بقول قیصر عزیز:
ناگهان چقدر زود میشود....