یک هفتهای میشود که فیلم تختی را دیدهام و از آن فیلمهایی است که دست از سرم برنمیدارد. فیلم خوش ساخت و البته کمهیاهوی بهرام توکلی که تا به اینجای تاریخ سینمای ایران، دقیقترین تصویری است که از این قهرمان ملی روایت شده است. یک قهرمان ملی که از بد حادثه در همه سکانسهای فیلم و زندگیاش نقش یک قربانی را بازی کرده است. قربانی یک خانواده، یک محله، یک شهر، یک کشور و یک سیستم!
نمایش دقیقی از اینکه چطور از نزدیکترین آدمهای زندگی تختی تا صاحبان قدرت، از دوستان نزدیک تا رقبای روی تشک همه و همه در اتحادی نانوشته دست به دست هم دادند تا تختی را قربانی کنند. انگار طی یک مراسم آئینی برای چرخیدن چرخ نخوت وخودخواهی آدمها حتما باید یک نفر قربانی شود.
بیشک درباره فیلم میتوان از جهات گوناگون حرف زد. از صحبتهای همیشگی درباره حافظه کوتاهمدت تاریخی مردم تا شباهتهایی که میان ایران شصت سال پیش و امروز در نامه محمد مصدق به تختی موج میزند تا بحثهایی درباره تاریخ کشتی ایران.
اما آن چیزی که با تماشای این فیلم در من ماند و هضم نشد نمایش تصویری هیولاوار از یک جامعه بود. هیولایی که البته برخلاف دنیای فانتزی این بار نه در هیبت موجودی زشت و پلید که در قامت دوست و برادر و بچه محل در کنار تو زندگی میکند اما بیصدا ذره ذره وجود تو را میخورد و میتراشد.
نمیدانم داستان «لاتاری» شرلی جکسون را خواندهاید یا فیلم «شکار» توماس وینتربرگ را دیدهاید یا نه. اما اگر بخواهم از نزدیکی فضای فیلم تختی به فضای یک داستان یا فیلم بگویم بیشک نام این دو اثر به ذهنم میآید.
در هر سه اثری که از آن نام برده شد، به یکباره «جامعه» تصمیم میگیرد کسی را قربانی کند. یکی از میان خودش را. یک مادر مهربان که یکراست از آشپزخانه به مراسم سالانه لاتاری آمده، در داستان لاتاری، یک معلم خوب و دوستداشتنی در اسکاندیناوی در فیلم شکار و اینجا در فیلم تختی معروفترین و محبوبترین کشتیگیری که تاریخ ورزش ایران به چشم خود دیده است.
خشونتی پنهان و ترسناک که با ماسکی از لبخند و رفاقت و دوستی و برادری پوشانده شده است. دردناکترین بخش ماجرا اما اینجاست که این هیولای پنهان چنان قدرتی دارد که حتی اگر تختی هم باشی، با آن همت و طبع بلند، در مقابلش شکست میخوری چون همه دست به دست هم دادهاند تا تو را نابود کنند.
پاسخ این سوال که حالا قربانی چطور انتخاب میشود، کمی دشوار است. سرنوشت تختی حداقل نشان داد که اگر تو مثل همه نباشی، حرص و آز و نخوت و خودخواهی عمومی و رایج در جامعه را نداشته باشی و بخواهی یکی دیگر باشی، چرخدندههای جامعه استخوانهای تو را میشکند.
توصیه به دیدن فیلم کمترین کاری است که میتوانم در حق این فیلم انجام دهم. نه به خاطر خود فیلم، که برای شناخت بهتر خودمان و جامعهمان.