چند شب پیش کیهان کلهر روی سن تالار وحدت و پیش از اجرای قطعه دومش گفت که چند سال قبل دوست آهنگسازش، کالین جاکوبسن بیست روزی را در ایران سپری کرده و در این میان، سفرش به اصفهان چنان شوری در او برانگیخته که حاصلش ساخت چند آهنگ شده است. از جمله آنکه در یکی از روزهای حضورش در اصفهان از یک آتشگاه دوره ساسانی در حوالی این شهر بازدید کرده و چنان که بعدا برای کلهر تعریف کرده بود دیدن این آتشگاه بیش از هرچیزی در سفرش به ایران او را تحت تاثیر قرار داده است. همین تاثیر و برانگیختگی منجر به ساخت قطعهای شد به نام «آتشگاه»! قطعهای که در همین هفته گذشته بیشتر از بقیه آهنگها، حتی بیشتر از قطعه «شهر خاموش» من را تحت تاثیر قرار داد. داشتم با خودم فکر میکردم اگر کمی افسردهتر یا کمی غمگینتر از این بودم بیشک بعد از کنسرت، «شهر خاموش» را به عنوان آهنگ بهیادماندنی کنسرتم انتخاب میکردم اما اگرچه آن آرشه کشیدنها در «شهر خاموش» هر دلی را ریش میکند اما من دل در گرو تصویرهایی به یادماندنی که از مکانها داشتم مانده بودم و فرصت به تصویرسازی شهری خاطرهانگیر اما خاموش و مرده نرسید. در واقع تصویرسازی که کلهر از لحظه زایش آهنگ کرد مرا در سفری به همه ساعتها و لحظههای به یادماندی که تا کنون تجربه کرده بودم برد. آن بعد از ظهر به یادماندنی در چغازنبیل. آن لحظههای جادویی در خانه مستوفی شوشتر. آن نور اُریب آفتاب که در آن عصر تکرارنشدنی بر سپیدارهای دیلمان میتابید و طرحی از آن را روی سبزی نورسته چمن رسم میکرد. تماشای چوپانی که در گرگ و میش غروب گله گوسفندهایش را از تپههای تاریخی حسنلو پایین میآورد وقتی آخرین رمقهای آفتاب سایههای گوسفندها را اندازه یک گاو میکرد. همه آن لحظات و ساعتهایی که هنوز بزرگیشان مرا مبهوت خودش میکند. همه آن زیباییهایی که آدم را میخکوب میکند. همه آن دَمهایی که چنان شگفتزدهای که وسوسه میشوی آن را با دوربین موبایلت ثبت و ضبط کنی ولی بعدش به خاطرت میآید که این زیبایی بزرگتر از آن است که تصویری نادقیق از آن در گوشی موبایلت ضبط شود که هیچ دوربینی نمیتواند کیفیت آن لحظه را ضبط کند. همه آن مکانها و زمانهایی که در من شعلهای را روشن کرد اما حیف که من آن اهنگساز، نقاش، شاعر یا هنرمندی نبودم که آن زیبایی را در نت موسیقی، بوم نقاشی یا کلماتی به بند بکشم تا به همه نشان بدهم و تنها دارییام از آن همه زیبایی تصویری ثبت شده در خاطر است. خیلی وقتها صدای مکانها را ضبط میکنم شاید بشود چیزی از آن لحظات را با خودم همراه کنم. صدای مدرسه علمیه امام محمدغزالی توس. صدای جاده شازند به ازنا در اردیبهشت ماه. صدای خانه متروکه خیابان سمیه بعد از هتل قناری. اما راستش هیچکدام کیفیت جادویی آن لحظه را ندارند. هیچ کدام مثل قطعه «آتشگاه» شما را لای آجرهای آتشگاهی دو هزارساله در کویر مرکزی ایران نمیگرداند و انگشتتان را روی پوست تاریخ نمیکشد. همیشه بعد از این همه تقلا و تلاش و افسوس خوردن بر بیهنری خودم برای دلداری میگویم: حالا که ما نبوغ به بند کشیدن این زیباییها را در اثری هنری نداریم همان بهتر که تنها تماشاگران بستان باشیم.